گزارش نشست علمی با عنوان «روشنفکران فرارود و زبان فارسی»
روز یکشنبه مورخ ۹۷/۸/۲۷ گروه جریان های فکری پژوهشکدۀ تاریخ اسلام با همکاری بنیاد مطالعات قفقاز نشستی با عنوان «روشنفکران فرارود و زبان فارسی» با حضور جناب آقای دکتر ابراهیم خدایار و دکتر حبیب الله اسماعیلی برگزار کرد.
دکتر خدایار: به نام خداوند جان و خرد. در این زمین مرغ زبان پارسی هر صبح خواندن داشت/ در این زمین مرغ زبان پارسی هر صبح میخواند/ ای مرغ خوشخوان لانهات را دیدهام/ در بیشهزار زیست، در چنگ کاری سبز/ خواهم که از باد حوادث مانَد آن کاج عزیزی من/ مار سیاه مکر بر شاخش نپیچد تن/ زیرا که بی بانگ خوش آن مرغ/ دنیایی ندارد رنگ/ زیرا در اقلیم نگاه ملتی/ بی چهچهش فصل زمستان است/ زیرا که آن هم از عطای پاک یزدان است/ گنج گرانقدر نیاکان است.
سپاسگزارم از دوستان عزیز، استادان گرانقدر، مهمانان فرهیخته. صحبت من در این نشست (اگر انشاءالله فرصت شود) در سه موضوع روایت خواهد شد. بخش نخست آن، روایتهای ازلیانگارانه و زبان فارسی در فرارود است؛ با توجه به اسناد موجود در منطقه. بخش دوم، تاریخ نوین ماوراءالنهر و سرنوشت زبان فارسی از ۱۸۷۰ که آغاز تاریخ معاصر آسیای مرکزی به حساب میآید تا ۲۰۱۸٫ و در انتها یک تصویری از ایران دوره خاننشینی تا ایران دوره استقلال را با نگاهی به شعر چند شاعر از دورۀ خاننشینی تا دوره استقلال در ماوراءالنهر خواهم انداخت و عنوان آن را گذاشتهام از بخارا تا سمرقند؛ از سمرقند تا دوشنبه.
صحبت خودم را با قرائت شعری ازلیانگارانه از یک شاعر معاصر فارسیزبان ازبکستان یعنی عبدالله سبحان متولد ۱۹۵۵، از مدیران بخش ادبیات و هنر روزنامه «آواز تاجیک» این کشور که هنوز هم به صورت سراسری با خط سیریلیک چاپ میشود، آغازیدم. اجازه میخواهم که بحثم را با مرور بخشی از مقدمه ترجمه فارسی تفسیر طبری از مجلد اول، با هدف تبیین نگاه ماوراءالنهریان به حضور زبان فارسی در (نه در زندگی خودشان) بلکه زندگی مردمان جهان در دوره پیشا تاریخی ادامه میدهم. میدانیم که محمدبن جریر طبری معروف به پدر تاریخ و پدر تفسیر است؛ امام المورخین و امام المفسرین است. که در سال ۲۲۴ در شهر آمل به دنیا آمد و در سال ۳۱۰ بعد از ۸۶ سال زندگی، در بغداد درگذشت. او کتابی دارد به نام جامع البیان عن تأویل القرآن که معروف به تفسیر کبیر یا تفسیر طبری است و نخستین تفسیری است که به همۀ آیههای قرآن میپردازد. حدود سل ۲۷۰ تا ۲۹۰ به شاگردانش املا شده و کهن ترین تفسیر جامع است. در ابعاد مختلف ۱۲، ۱۵ یا سی جلدی چاپ شده که معروفترین آن نسخه دوازده جلدی است که در قاهره چاپ شده است. بنا بر روایت مترجمان ماوراءالنهری این تفسیر، که اولین تفسیر قرآن کریم به فارسی نیز میباشد، در نیمۀ دوم سدۀ چهارم یعنی تقریباً حدود دویست سال بعد از این تألیف، در سالهای سلطنت نوحبن منصور یعنی سالهای ۳۵۰ تا ۳۶۵ به فرمان همین پادشاه فرهنگ پرور این کتاب از بغداد به بخارا آورده شد و بعد از اینکه از علمای ماوراءالنهر فتوا گرفته شد که آیا میشود قرآن را به زبان دیگری ترجمه کرد؟ آنها اولین بار این فتوا را دادند و چند دلیل برای این کار داشتند. اجازه میخواهم که از خود اصل مطلب بخوانم و سپس آن نکته ازلی انگاری زبان فارسی در آن منطقه را پیگیری کنم. در آن مقدمه میگوید: و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمدبن جریر طبری (ره)؛ ترجمهکرده به زبان پارسی و دری. (این مربوط به سال ۳۵۰ق. است) و این کتاب را بیاوردند از بغداد، چهل مصحف بود. بیاوردند سوی امیر ابوصالح منصوربن نوح. پس دشخوار آمد (یعنی دشوار آمد) بر وی خواندن این کتاب. و چنان خواست که مر این را ترجمه کند به زبان پارسی. دو بار در همین مقدمه کوتاه به این کلمه اشاره شده است. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و از ایشان فتوا کرد که آیا روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم (گرداندن یعنی ترجمه کردن)؟ گفتند روا باشد خواندن و نبشتن (یعنی همان نوشتن) تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که او تازی نداند (جلد اول، صفحه ۵ از تفسیر حبیب یغمایی). پس این یک دلیل است؛ که نمیتوانستند تفسیر را بخوانند و اجازه گرفتند که این تفسیر به فارسی ترجمه شود. اما دلیل دوم آن برای پژوهشگر (به نظر من) تاریخ مطالعات اسطورهای زبان در جهان پیشاتاریخ است. که در این مقدمه آمده و بسیار مهم و مهمتر از دلیل نخست است. میگوید: و دیگر آن بود که این زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر. همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اولین کسی که به زبان تازی سخن گفت، اسماعیل پیغامبر بود. این نگاه ازلی انگارانه از یک زبان در تفکر عدهای از مردمی که میخواهند زبان خودشان را حفظ کنند، ببینید چه اسطورههایی را خلق میکنند. و اینجا بدین ناحیت زبان، پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجماند. اگر ما بخواهیم این موضوع را دقیقتر تحلیل کنیم، بهترین روش مواجهه با آن استفاده از بنیادهای نظری مکتب رُمانتیسم است و آن هم در قالب ناسیونالیزم فرهنگی؛ که در سدههای اخیر مخصوصاً در سدۀ بیستم خیلی رواج پیدا کرده است. میدانیم که دوره سامانیان دورۀ احیای سازههای کلان هویت ملی اقوام ایرانی نژاد در آن منطقه بود؛ که نزدیک به سه و نیم سده بعد از ورود مسلمانان، اینها در پی احیای خودشان بودند و در حال طی کردن یک بحرانی بودند و میخواستند دوباره این نابودی را به بودن تعبیر کنند و در حقیقت به این نظامهای اسطورهای پناه بردند. میدانیم که ازلی انگاران یکی از رویکردهای ناسیونالیزم فرهنگی است. هویت قومی را جزئی فطری از آدمیان به شمار میآورند؛ از جمله ادوارد شیلز و کلیفورد گیرتز از این رویکرد استفاده میکنند و میگویند که ملتها از ازل وجود داشتند. در روایتهای ناسیونالیستی گزارههایی مثل قدمت ملت، عصر طلایی، ظهور یک قهرمان برای نجات و دورۀ افول بسیار فراوان تکرار میشود. ما به خوبی در این مقدمه و شعری که من از عبدالله سبحان خواندم، از همین نگاه است. هرچند که موضوع جدید است، اما مصداقش را در قرن سوم به خوبی میبینیم. این بستر جایی است که یک قوم پناه میبرد به زبان و خودش را ازلی میکند. و این اتفاق در حقیقت در اینجا افتاد. این بخش نخست صحبت من بود دربارۀ حضور زبان فارسی در زندگی عادی مردم؛ و روایتهای مختلفی در ادبیات هست و حتی میگویند اولین شاعر حکیم ابوحفص سُغدی سمرقندی بود در همین سمرقند امروز. یا در دورۀ جدید مثلاً استاد دکتر شفیعی کدکنی در آن شعر معروف خودش که میگوید تا کجا میبرد این نقشه به دیوار مرا/ تا بدانجا که فرو میماند چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار مرا. در این شعر خودش در جاهای مختلف به این موضوع ازلی انگاری اشاره میشود که سرزمین نخستین آریاییان و فارسی زبانان در همان منطقه بوده است و جایگاه نخست آنها این منطقه بوده است.
بخش دوم سخن من اشاره به سرنوشت زبان فارسی در تاریخ نوین ماوراءالنهر؛ یعنی تاریخ معاصر آن از سال ۱۸۷۰ تا ۲۰۱۸ است. من دیدم که اگر بخواهم به صورت دقیق تحلیل کنم باید آن را در یک دوره بندی مشخص سامان دهم. این را من براساس دوره بندی تاریخ ادبی سامان دادم که ارتباط مستقیمی با تاریخ دارد. معارف پروری یا روشنگری که معادل با انقلاب مشروطۀ ماست منتها آنها یک مقداری عقبتر کار را شروع کردند. از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۰۵ تجددگرایی؛ ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ پیدایش ادبیات شورایی؛ ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۹ رشد و استحکام ادبیات شورایی؛ ۱۹۲۹ تا ۱۹۵۳ (یعنی دوران لنین و استالین) آغاز زوال ادبیات شورایی و بازگشت نرم به سنت؛ ۱۹۵۳ (یعنی سال مرگ استالین و دوره خورشچف) نرمش خورشچفی و شصتیها به قول معروف؛ ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۵ در آستانه بیرداری و آزادی؛ ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ (دوره گورباچف) عصر استقلال؛ که من این را به دو قسمت تقسیم کردم: یکی استقلال و خودآگاهی ملی (۱۹۹۱ تا ۲۰۱۵، مخصوصاً برای تاجیکستان) و دوره استقلال و تردید غربت (از ۲۰۱۵ به این طرف). در دوره معارف پروری میدانید که تاریخ جدید ماوراءالنهر اصلاً مواجههاش با دنیای جدید از همین سالها شروع میشود. البته تجربۀ مشترکی با ایران داشت؛ منتها خیلی دیرتر؛ مثلاً اگر ما در اینجا در سال ۱۸۱۳م/ ۱۳۲۸ش. با روسیه درگیر شدیم و قفقاز را از دست دادیم، آنها تقریباً از سال هزار و هشتصد و پنجاه و اندی وقتی که ارتش روسیه کارش در این طرف تمام شد، به منطقۀ آسیای مرکزی آمد. بنابراین وقتی که روسیه در آغازین سالهای نیمه دوم سدۀ نوزدهم به این منطقه آمد، سه تا خاننشین در آنجا وجود داشت. خوقند، بخارا و خوارزم؛ که آنها را یکی پس از دیگری از پای درآورده بود و در حقیقت آهسته آهسته همین زبانی که ما در مورد آن صحبت میکنیم از زندگی آنها خارج شد یا تغییرات شگرفی را به خودش دید. در خاننشین خوقند؛ میدانیم نخستین خاننشینی بود که روسیه با آن درگیر شده بود و بعدها به صورت کلی از بین رفت و ادرۀ شهرهایش در قالب ولایت فرغانه به فرمانداری نظامی ترکستان سپرده شده بود. اشغال این منطقه از سال ۱۸۵۳ شروع شد تا اینکه در سال ۱۸۷۶ با سقوط خوقند تمام اراضی آن در همان قالب ولایت فرغانی که عرض کردم به فرمانداری نظامی ترکستان سپرده شده بود. اقوام ساکن در این خاننشین عمدتاً قزاقها، قرقیزها و تاجیکها بودند. مناطق شهری عمدتاً تاجیکها و مناطق روستایی و ایلی قزاقها و قرقیزها بودند. اقوام ترک نژاد علاوه بر زبان مادری خودشان، به زبان فارسی تسلط داشتند؛ برای اینکه اینها وقتی که میخواستند به دریچۀ دانایی وارد شوند حتماً از طریق زبان فارسی بود. فارسی را در مکاتب و مدارس و در کوچه و بازار یاد میگرفتند و حتی همین باعث شده بود که بیشتر امیران آنها و پادشاهان و وزیرانشان شعر فارسی میگفتند. مثلاً در این دوره معروفترین آنها امیر عُمرخان خوقندی بود که در سال ۱۸۲۲ فوت کرد و همسرش نادرهبیگم متخلص به «مکنونه» است که هر دوی آنها به دو زبان شعر میگفتند و دیوانهایشان در آن منطقه چاپ شده بود. در دورۀ مورد مطالعه ما نزدیک به چهل تا ۴۵ شاعر در محیط ادبی خوقند بودند؛ یعنی خوقند و مَرغان و تاشکند که امروزه غالب آن در منطقه جمهوری ازبکستان است و بخشهای کوچکی از آن در قرقیزستان است. من در این کتاب که رساله دکتری من هم بود و در سال ۱۳۸۱ دفاع کردم، اغلب آن را در این کتاب ذکر کردم، فقط به صورت خلاصه عرض میکنم که از این چهل تا ۴۵ شاعر، ۲۴ شاعر آنها نمونه های شعرهای فارسی آنها را پیدا کردم که برای اولین بار بود که غالب آنها حتی صدرالدین عینی به دلیل اینکه منابع در اختیارش نبود نتوانسته بود در کتابهای خودش بیاورد. جالب است که مثلا محیی خوقندی که در سال ۱۹۱۱ فوت کرده، فقط صاحب دیوان بود که سههزار و اندی شعر داشت و به حافظ کوچک آن منطقه معروف بود. از شاعران دموکرات و روشنفکر آن منطقه که بعدها غالب آنها به انقلاب روسیه پیوستند؛ مثل فرغت خوقندی، مقیمی خوقندی، صدقی تاشکندی، حمزه حکیم زاده نیازی، یوسف سریامی، اسدالله تاشکندی که همه اینها شعرهای فارسی دارند و من در این کتاب نمونههای آن را ذکر کردم. حتی معروفترین آنها یعنی حمزه حکیم زاده نیازی که بنیانگذار ادبیات شوروی ازبک است، یعنی همان مقامی که صدرالدین عینی در ادبیات تاجیکی و فارسی دارد، این حمزه حکیم زاده نیازی شاعر دو زبانۀ مسلط به شعر فارسی بود که من ۵۰ تا ۶۰ بیت از نمونههای فارسیاش را در این کتاب آوردم. زبان فارسی بعد از ۱۹۲۴ با تأسف بسیار در بسیاری از این مناطق فراموش شده بود. اگر امروزه در این مناطق نگاه کنید فقط مناطق کوچکی مثل نََمَنگان که اسم اصلی آن «نمککان» است و در برخی از شهرها یا روستاها که وادی سوق است که در قرقیزستان است، پیدا میشود. من در این کتاب (از سمرقند چغند) که گزیده شعر فارسی زبانان ازبکستان است، نتوانستم یک شاعری را پیدا کنم در آن منطقه که در این کتاب نمونه شعرش را بیاورم. بنابراین میتوان گفت که زبان فارسی تقریباً در آن منطقه از بین رفته است. وقتی شاعری یا امیری به فارسی شعر میگوید، چهل تا پنجاه تا شاعر دارد. در حقیقت انقلاب سرخ و ملعون روسیه چه بلایی سر این زبان در آنجا آورده است.
در خاننشین خوارزم؛ میدانیم که این خاننشین در سال ۱۹۷۳ با شکست در مقابل ارتش تزار تحت الحمایگی روسیه را پذیرفت و تا ۱۹۲۰ خودش را حفظ کرد. در این منطقه هم در سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ که پس از آن، آن تقسیم بندیهای معروف رخ داد. زبان غالب این منطقه، یعنی خاننشین خوارزم هم غالباً ازبکی بود و حتی زبان دولتی آن ازبکی بود. اما یک عدۀ قلیلی از ایرانی تبارها در آنجا زندگی میکردند و هنوز هم زندگی میکنند که من در این منطقه، تقریباً در این کتاب زندگی حدود پنجاه شاعر را بررسی کردم. فقط در دوره فیروز از پادشاهان آن منطقه که در تاریخ ۱۹۱۰ از دنیا رفت، که ۳۷ نفر از این پنجاه نفر در نیمه دوم سدۀ نوزدهم یعنی در همین دوره انقلاب نهضت روشنگری زندگی میکردند و از این ۳۷ نفر، بیست نفر آنها شعر فارسی دارند که من در این کتاب نمونههای آن را ذکر کردهام. از این بیست نفر احمد طبیبی (متوفای ۱۹۱۰)، که ملک الشعرای دربار همین خان خیوه و حکیم باشی او بوده است که پنج تا دیوان شعر داشته است و از این پنج دیوان، دو دیوان او دیوان شعر فارسی بوده با سیزده هزار بیت شعر فارسی. از خانهای منطقه، شش تا شاهزاده را پیدا کردم که هر شش نفر آنها شعر فارسی داشتند. یوسف بیانی (متوفای ۱۹۲۳)، بازار صابر (متوفای ۱۹۴۲)، عابد (متوفای ۱۹۲۳)، سلطانی (متوفای ۱۹۲۰) سعدی (تخلصش بوده است. متوفای ۱۹۳۷). همه اینها شاهزاده بودند و شعرهای فارسی داشتند که نمونههای آن را در این کتاب میتوانیم ببینیم. زبان فارسی بعد از انقلاب ۱۹۲۰ و تقسیم بندی ۱۹۲۴ متأسفانه در اینجا هم فاتحه اش خوانده شد. یعنی اگر الان شما به خیابانهای خیوه بروید و از یک نفر نشانی بپرسید، هیچ کس بلد نیست به شما جواب دهد. این اتفاق محصول انقلاب سرخ کمونیستی است. فقط در یکی دو تا دانشگاه ممکن است چهار نفر زبان فارسی را یاد گرفته باشند.
اما خاننشین بخارا. بخارا در سال ۱۸۶۸ در مقابل ارتش تزار شکست خورد و بسیاری از مناطق خود را از دست داد، از جمله سمرقند را؛ و سپس تحت الحمایگی روسیه را پذیرفت و تا ۱۹۲۰ خودش را حفظ کرد. تقریباً یک زمان طولانی است. از ۱۸۶۸ تا ۱۹۲۰٫ تا اینکه در سال ۱۹۲۰ انقلاب کمونیستی در آنجا رخ داد و ارتش سرخ آمد و امارت بخارا هم نابود شد و اراضیاش در سال ۱۹۲۴ تقسیم شد بین جمهوری ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان. اینجا هم اقوام ترک نژاد بودند، اما تمام مردم شهرنشین بخارا و سمرقند فارسزبان بودند. زبان دولتی خود همین منغیتیهای ترک نژاد فارسی بود. غالب پادشاهان آنها شاعر بودند؛ از جمله عاجز بخارایی و نوادههایشان و فرزندانشان تذکره نویس و شاعر بودند. در این فاصله بیش از دویست شاعر را میشناسیم که در انبوه تذکرههایی که در آنجا نوشته شده است، نمونههای فراوان آن آمده است. ادامه زندگی زبان فارسی در قرن بیستم از همین منطقه است؛ یعنی وقتی که تاجیکستان جدا میشود، به یک شکلی ادامه پیدا میکند. اما خوشبختانه جریان گورباچف پروستریکا گلاسنوست باعث شد که اینها یک خرده به خودشان بیایند و همین عبدالله سبحان و بیست شاعری که من اشاره کردم، همۀ آنها محصول سال ۱۹۸۵ به بعد هستند. به محض اینکه شرایط مهیا شد انبوهی از شاعران پیدا شدند. همه اینها مال سمرقند و تاشکند و اطراف آن هستند. متأسفانه من در بخارا شاعری را پیدا نکردم که اسمش را در این کتاب بیاورم. در حالی که بخارا ۲۵۰ تا شاعر داشت. از میان شاعران و نویسندگان، از همه طبقات در اینجا سراغ داریم. از جمله شاه، شاهزاده، عالم، لشکری، فقیر، مردم عامی.
اگر من بخواهم یک جمع بندی کنم از مطالبی که در این بخش ارائه کردم و حضور زبان فارسی در این منطقه؛ باید بگویم که زبان فارسی از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۰۵ تنها در محیط ادبی بخارا با زندگی اجتماعی و سیاسی مردم پیوند داشت. در آن دو منطقه زندگی سیاسی با زبان ازبکی بیان میشد و اگر زبان فارسی هم بود، زبان هنر و زبان ادبیات بود، اما زندگی سیاسی از طریق زبان فارسی در محیط ادبی بخارا ادامه پیدا کرده است. میدانیم که احمد دانش و بخارایی (متوفای سال ۱۸۹۷) بنیانگذار یک شیوه و بیانی نو در زبان فارسی شده بود؛ هم در صورت و هم در محتوا. به قول عینی، به دلیل ساختار پوسیده و بستۀ دولت ازبک (یعنی همین منقیطها) و نبود یک رسانۀ عمومی یعنی از جمله روزنامه، هیچ موقع نتوانست این جریان یعنی جریان روشنفکری ادامه پیدا کند و گسترش پیدا کند در بین مردم. دیگر روشنفکران منطقه هم که عموماً در خوقند و خوارزم بودند، زبان ازبکی را در مقام زبان سیاسی خودشان انتخاب کرده بودند. هرچند از زبان فارسی هم برای اهداف آموزشی خودشان استفاده میکرند. در سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ یعنی در دورۀ تجددگرایی زبان فارسی صاحب روزنامه شد آن هم باز در این منطقه؛ یعنی منطقه محیط ادبی بخارا. اولین روزنامه «بخارای شریف» بود از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۳٫ من در بخشی از این کتاب غریبه های آشنا تمام این روزنامهها را معرفی کردم. نخستین روزنامه تجددخواهان بخارا بود. سردبیر آن هم یوسف زاده قفقازی بود و از قفقاز آمده بود؛ نامش میرزا جلال بود. ببینید این شخص در مقدمهاش در مورد زبان آن منطقه چه نوشته است. او نوشته است: روزنامه ما اولاً هر چه ممکن باشد به زبان پارسی ساده نوشته میشود. یعنی خودش میدانست دارد چه کار میکند. و وقتی میخواهد با مردم صحبت کند دیگر زبان منشیانه برایش ارزشی ندارد، زبان بیدلی نمیتواند تأثیر بگذارد. بعدها روزنامههای «سمرقند» و «آیینه» نیز به آنها اضافه شد که البته بعضی از اینها دوزبانه و بعضیها سه زبانه و بعضیها چهار زبانه بودند. این روزنامه آیینه مال محمود خواجه بهبودی از روشنفکران منطقه بوده است که او اسمهای روزنامهاش را به چهار زبان مینوشت. آیینه، کوزگو، زِرکُلا، مرآت. البته نتوانست به مرآت چیزی را درآورد اما به کوزگو (یعنی به ازبکی)، به آیینه و زرکلا (یعنی روسی) توانست مطلبی را بنویسد و بسیار هم مؤثر بوده است. حتی (جالب است که) در منطقۀ تحت نفوذ روسیه در تاشکند روزنامههایی بود که دو زبانه است؛ یعنی در محیط ادبی خوقند سابق؛ مثل قوتولوش، حرّیت و اخبار بخارا. منتها اینها انقلابیونی هستند که از بخارا فرار کردند و به سمرقند رفتند، زیر لوای روسیه و در آنجا روزنامه منتشر میکردند و الا این روزنامهها مال خود ازبکهای آن منطقه نیست. اینجا یک اتفاق عجیبی رخ میدهد که زبان همین آزادی خواهان و تجددگراها از فارسی آهسته آهسته میرود به سمت زبان ازبکی و تحت تأثیر پان ترکیسم قرار میگیرد که از استانبول وارد این منطقه شده بودند و آسیب بسیار سختی را در این زمینه وارد کرد. ما میتوانیم بگوییم که در این دوره یعنی از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ شعلۀ دانشی را که احمد دانش کرده بود با نام جدیدیه یا جدیدان دوباره زبانه کشیده میشود. و البته زبان فارسی را با هدف تمهید مقدمات بازسازی وطن بازسازی کرد. یعنی آن را از بان بیدلانه و منشیانه به زبان ساده تغییر داد و به قول عینی رخت نو به تنش کرد و رنگ نو به آن داد. فطرت بخارایی در سال ۱۹۳۷ هم در شعر و هم در نثر با تألیف چند تا کتاب (مثل مناظره، بیانات سیاح هندی، و مجموعه اشعارش) توانست زبان نوین فارسی را در این محیط بنیان بگذارد. همین شخص که بنیانگذار زبان فارسی است، سالهای ۱۹۰۹ یا ۱۹۱۰ به ترکیه رفت و در آنجا درس واعظی خواند که حدود سه چهار سال طول کشید و اغلب کتابهایش هم در آنجا چاپ شد. وقتی که برگشت، تقریباً از سال ۱۹۱۵ پان ترکیست شد. در سال ۱۹۱۷ که انقلاب شد به تاشکند آمد و سپس در سال ۱۹۲۰ که وزیر معارف شد و دستور داد که هر کسی در دفتر خودش به فارسی صحبت کند فلان مقدار باید جریمه شود. البته بعدها خطای خودش را اصلاح کرد. اولین دستور زبان تاجیکی را همین فطرت نوشته است. حتی لایحه تغییر خط فارسی به لاتین را همین فطرت نوشت برای فارسی زبانان. آدم بسیار عجیبی بوده است. همین صدر ضیاء مقالی دارد که میگوید باید فطرت را کشت و بر سر قبرش نشست و گریه کرد. و واقعاً حرف عجیبی در مورد این شخصیت زده است. که چه شخصیت شگفت انگیزی است که میتواند بنیانگذار شعر و نثر نو در بخارا باشد و از آن طرف وزیر معارف شود و زبان آنجا را برگرداند به استانبولی (و نه ازبکی) و سپس دوباره بنیانگذار شعر نو ازبکی شود؛ که همین فطرت بخارایی بنیانگذار شعر نو ازبکی هم است.
اما زبان فارسی در عصر پیدایش ادبیات شورایی در سال ۱۹۱۷ و ۱۹۲۹٫ میدانید که در سال ۱۹۲۴ به زبان تاجیکی تغییر نام داد و لباسش را عوض کرد. تا سال ۱۹۲۹ هم که خط خودش را عوض کرد و در سال ۱۹۴۰ هم که دوباره از لاتین به سیریلیک برگشت و تقریباً کشوری تشکیل شد به نام تاجیکستان و شد زبان آنها؛ و حتی آن زمانی که میرزا جلال یوسفزاده قفقازی میگفت زبان فارسی باشد آن را هم نپذیرفتند و شوروی آنها را تشویق کرد که زبانهای محلی را بیاورید. و وقتی که آنها کوچیدند و به «دوشنبه» به عنوان پایتخت این کشور آمدند نمیدانستند به چه لهجهای باید صحبت کنند. شما فکر کنید که یک کشوری تشکیل شود که مثلاً اصفهانی بخواهد لهجۀ خودش را بیاورد، مشهدی بخواهد لهجۀ خودش را بیاورد، گیلکی بخواهد لهجۀ خودش را بیاورد. هنوز هم همچنان این دعوا در تاجیکستان وجود دارد؛ لهجه شمالی و لهجه جنوبی. هنوز ملت تشکیل نشده است. در دوره رشد و استحکام ادبیات شورایی متأسفانه زبان فارسی به نام تاجیکی عوض شده بود و خود کلمۀ «فارسی» شد نماد خرافات و دشمن انقلاب و دشمن خلق. میگویند که استالین صدها نفر از روشنفکران را در این مناطق اعدام کرده بود ازجمله خود این جدیدیان را. و خود فطرت هم در سال ۱۹۳۷ کشته شد؛ به دلیل اینکه او دشمن خلق است، انقلاب را قبول ندارد، تبانی کرده با حتی مثلاً امارت بخارا و از این جور مسائل. حتی میگویند یکی از دلایلی که استالین برای اعدام همین آدمهایی که برایش خدمت کرده بودند را در دادگاهها میشمرد، آشنا بودن آنها به زبان فارسی بود. من یک سند تاریخی دارم. میگویند عبدالحمید چُلپان شاعر روشنفکر ازبک که در سال ۱۹۳۷ کشته شد، یکی از اتهامات او مطالعه دیوانهای شعرای کلاسیک فارسی بود. میگویند وقتی که چلپان در جلسۀ دادگاه حاضر شد، شعرهای حافظ و سعدی را خواند و گفت اگر اینها مایۀ اتهام و قتل من است، من همه اتهامات خودم را میپذیرم. عین حرفی را که زده است، من برای شما میخوانم: من مطالعه آثار ادبیات کلاسیک را دوست دارم، بهترین نمونههای آثار شعرای فارسی زبان را در دفترم ثبت کردم. بعضی از ابیات آن را برایتان میخوانم، اگر این ابیات مضر باشد من عواقب آن را برعهده میگیرم. البته اتهامش پاک نشد و کشته شد. در این دوره، حتی در میان تاجیکهای آریایی نژاد که میراثدار زبان فارسی در دوره جدید بودند، آدمهای بزرگی در سطح وزیر و وکیل را میشناسیم که اینها با افتخار میگفتند که من افتخار دارم که تاجیک روسزبان هستم. یعنی یک تقابل دوگانهای که بین ملیت تاجیکی و ملیت روسی، زبان روسی و زبان تاجیکی ایجاد شده بود، یکی شد غالب و یکی شد مغلوب. بنابراین اگر این میخواست خود را در جامعه نشان دهد باید به سمت غالب میرفت. و این فریاد میکشید و میگفت که من افتخار دارم که تاجیک روسزبان هستم. اگر تلاشهای روشنفکرانی مثل صدرالدین عینی، مثل ابوالقاسم لاهوتی که از سال ۱۹۲۵ به آنجا رفت، نبود، هیچ مشخص نبود که همین زبان امروز تاجیکی هم در آنجا باقی بماند و معلوم نبود که چه بلایی بر سر فرهنگ ازلی فارسیها و فارسیان در آنجا باقی میماند.
در دوره آغاز زوال ادبیات شورایی و بازگشت نرم به سنت یعنی سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۵، این دوره معروف است به ادبیات دهه شصتیها؛ که وقتی خورشچف آمد، به نوعی استالین زدایی را آغاز کرد و کارهایش را نپذیرفت و معروف شد به نرمش خروشچفی و این باعث شد که این شعلۀ ملیت گرایی، این شعله بازگشت نرم به سنتها شروع شود و آن تقابلها شکسته شود؛ که در این جریان میبینیم که حتی تمام جدیدیهایی که کشته شده بودند همۀ آنها رفع اتهام شده بودند و گفت اینها به اشتباه کشته شدند و هیچ گناهی نداشتهاند. در تاریخ ادبیاتها چنین چیزهایی را میبینید. مثلا وقتی که تاریخ ادبیات شوروی و تاجیک را که میبینید، تقریباً از فطرت و این جور افراد اسمی نمیبرد بلکه فقط میگوید اینها دشمن خلق بودند و با امیر بخارا تبانی کردند. یعنی صدرالدین عینی که مثلاً پنجاه شصت ضربه شلاق خورده، هم میگفتند او با امارت بخارا تبانی کرده است. یا مثلاً فطرت و دیگران و دیگران هم با امیر بخارا ساخت و پاخت کردهاند. در هر صورت همه اینها رفع اتهام شدند. در این دوره میبینیم که زبان نیاکان (یعنی در همین دوره دهه شصتیها) شاهنامه و شخصیتهایش، وطن مشترک فرهنگی با فارسی زبانها و در موجوع یک تصاویر افتخارآمیزی از گذشته مشترک تاجیکها و این منطقه با آرایی نژادها در آثار اینها دیده میشود یعنی از همان مؤمن قناعت که خودش برای اینکه این زبان را حفظ کند «سروش استالین گرا» را سرود، همین آدم آن شعر معروف زبان فارسی و دری و تاجیکی را که هر سه را یکی میشمرد، گفت. در سال۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ ما اسم آن را گذاشتیم «در آستانۀ آزادی و بیداری». خوب این زبان فارسی و فرهنگ در مرکز توجه روشنفکران قرار گرفت. بهخصوص اوج فعالیت روشنفکران تاجیک است. دیگر روشنفکران ازبک و قرقیز و قزاق تمام متمرکز شده بودند در فرهنگ و ادبیات خودشان. اینها قانونی را تصویب کردند به نام قانون زبان در سال ۱۹۸۹٫ در قانون زبان برای اولین بار بعد از ۱۹۲۴؛ ببینید خیلی سال گذشته است. اینها از جمله خود بازار صابر وقتی قانون زبان را تصویب کردند، داخل پرانتز کلمه فارسی را اضافه کردند. یعنی نوشتند زبان ملی تاجیکستان تاجیکی؛ و داخل پرانتز فارسی را اضافه کردند. و قرار بود که در یک پروسۀ چندین ساله اینها در تمام مدارس آموزش داده شود و خط به فارسی برگردد. و میدانیم که بسیاری از همین شاعران فارسی زبان ازبکستان کتابهایشان را به خط فارسی چاپ کردند. همین عبدالله سبحان اولین کتابهایش را به خط فارسی در آنجا چاپ کرد. اینها آرزو داشتند که میتوان برگشت، اما متأسفانه جنگهای داخلی باعث شد که نه تنها این اتفاق رخ نداد بلکه همان عبارت داخل پرانتز هم کلاً برداشته شد.
در دورۀ استقلال و خودآگاهی ملی یعنی از ۱۹۹۱ تا ۲۰۱۵ دوباره توجه به زبان فارسی به اوج رسید، با ایران ارتباط برقرار کردند، انبوهی از اسناد نثری و شعری و تاریخی و علمی تولید شده بود و اگر جنگ شهروندی سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۷ اتفاق نمیافتاد، حتماً برکات بسیار زیادتری را برای منطقه به دنبال داشت. متأسفانه زبان و ادبیات تاجیک از سال ۲۰۱۵ به این طرف که خود من در متن آن بودم و خودم در آنجا بودم، به دلیل یک سوءتفاهم بزرگ و البته دروغ (من اسم آن را دروغ میگذارم) وارد عصر تردید و غربت شده است که تا الآن هم ادامه دارد و متأسفانه ما خبرهای خوشی را دربارۀ آن نمیشنویم. در ۲۳ آذر سال ۱۳۹۶ در مطلبی با نام زبان ملت تاجیک زبان تاجیکی است، آشکارا در عقبگردی شگفت، نویسنده مقاله که آدم بسیار بزرگی هم بود نوشت که پارسی نامیدن زبان ملی تاجیکستان ملت تاجیکستان، هویت ملی تاجیکستان و استقلال تاجیکستان را تهدید میکند. نگاه کنید آن ازلی انگاری که در قرن سوم بود، ازلی انگاری که در دورۀ استقلال و قبل از آن اتفاق افتاد، ازلی انگاری که کسانی مثل گلرخسار و امثال اینها دارند، آن وقت این نویسنده گفت اگر اسمش را پارسی بگذارید هویت و استقلال خود را تهدید میکنی. البته آن روشنفکران تاجیکی که در بیرون از مرزها هستند آرا ننشستند و تا ۱۰ فروردین۱۳۹۷ یک نامه سرگشادهای خطاب به رئیس مجلس عالی تاجیکستان نوشتند و مضمون نامه این بود که: از اعضای مجلس عالی تاجیکستان انتظار میرود که این اشتباه فاحش تاریخی را اصلاح کنند و نام راستین زبانمان را که پارسی است بر کرسی اعتبار برگردانند. با این حال، من خودم باور دارم؛ برای اینکه من خودم بیست سال از زندگی علمی من در اینجا دربارۀ آن منطقه است و پنج شش سال در آنجا زندگی کردم. من باور دارم که سدۀ ۲۱ سدۀ تولد دوبارۀ فرزندان رودکی است؛ برای اینکه عشق ما دو تا برادر به قول حافظ با شیر اندرون شده و با جان به در شود. عشقت نه سرسریست که از سر به در شود/ مهرت نه عارضیست که از جان دگر شود. عشق تو در درونم و مهر تو در دلم/ با شیر اندرون شد و با جان به در شود. و به قول معروف: گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم و وان دل کجا برم. من اجازه میخواهم که مطالب مربوط به بخش سوم یعنی تصویری که از ایران در دوره خاننشینی بود تا تصویر دوره امروز را بعد از صحبتهای آقای دکتر اسماعیلی اگر فرصت شد عرض میکنم.
دکتر اسماعیلی: من میخواهم امروز کمی حرفهای عجیب و غریب بزنم که تا حدودی متفاوت با فرمایشات آقای دکتر خدایار است و به نظرم میآید علتش این است که تأملاتی که در مدت اخیر کردم تا حدودی نشان میدهد که ارزیابی ما از فضای پارسی زبانان آسیای مرکزی و درمجموع فارسی زبانان خارج از ایران و پارسی زبانان آسیای مرکزی تا حدودی احساسی است و این برخورد احساسی عملاً باعث شده است که چه در ادبیات روشنفکری که دغدغۀ آقای حامدخان عبداللهی است و چه در ادبیات سیاسی و اداری، ما نتوانستیم این ارتباط درست برقرار کنیم. به نظرم اگر که با نگاه پدیدارشناسانه یک مقدار به شرایط این مناطق توجه کنیم، احتمالاً در آینده بهتر میتوانیم ارتباط برقرار کنیم. برای اینکه ما چه در ادبیات رسمیمان و ادبیات حکومتی مان نسبت به پارسی گویان و چه در ادبیات کسانی که با رویکردهای پان ایرانیستی و غیره به این نگاه میکنند، همواره ما به این مناطق گویی آنها را طفیلی خودمان میبینیم و ما یک برادر بزرگتری هستیم که باید دست نوازش و عنایت بر سر اینها بکشیم و آنها همواره باید از روی التماس به درگاه ما بیایند و از این برادر بزرگتر چیزی دریافت کنند. این پارادایم ذهنی ما نسبت به این مناطق است؛ چه در میان عوام ما و چه در میان نخبگان ما؛ هیچ فرقی ندارد. یعنی ترجمان این فهم نخبگانی وقتی در عرصۀ عوام میرسد مثل این است که ممکن است بچه من و شما به ما بگوید که چرا من را همتبار این آدمهایی میدانید که قیافۀ آنها مثلاً شبیه افغانیها است. چنانکه وقتی خود ما هم با تاجیکها روبهرو میشویم و دربارۀ ما چیزی میگویند، توقع نداریم که در موضع یک بزرگتر، به ما چیزی بگویند. نتیجه این میشود که فهم ما از ماجرا درست نبوده و نگاه تاریخی نیست. حرفی که میخواهم بزنم از اینجا شروع شد. اگر خاطر مبارک شما باشد، در آستانۀ شکلگیری داعش به یک باره انگار آن دو گانۀ قدیمی عثمانی و صفوی در خاورمیانه و در منطقه آسیای مرکزی احیا شد و در یک چرخش کاملاً سیاسی به یکباره مقامات فعلی دولت تاجیکستان به سمت عربستان چرخیدند و نه فقط در میان نهادهای ایرانی بلکه در تمام منطقه به یکباره اتفاقات دیگری افتاد. البته میتوان گفت یکی از دلایل این اتفاق نیازهای مالی بوده است که من هم آن را قبول دارم اما من چیز دیگری میگویم. من میگویم این اتفاقاتی که در عرصۀ عمل سیاسی میافتد، حاصل مجموعهای از قالبهای ذهنی است که در گذر ایام و در گذر سدهها و هزارههای تاریخی شکل گرفته و این گونه نیست که به یکباره یک چیزی محقق شود. البته اشاره میکنم که آن چیزی که آقای دکتر خدایار به عنوان زبان تاجیکی فرمودند، این جوری نیست که به یکباره و با اشارۀ روسها اتفاق افتاده باشد. اتفاقاً این گونه نیست یعنی اتفاقاً از یک جایی ماجرا شروع میشود که هنوز روسها قدرتی چندانی در منطقه ندارند و حتی عناصر تغییر خط را میتوانید قبل از تحولات ببینید. اینها نشانه هایی است که جدیتر از این حرفهاست و اصلاً مرزبندی ما با ایران یک مرزبندی جدیتری است که ما تصور میکنیم. یعنی همین سرسلسلۀ معارف پروران احمد دانش یک جملهای درباره ایران دارد که وحشتناک است. او میگوید ایرانیان اگر فرصت کنند ترکستان را جزو خاک خودشان میکنند. یعنی از ابتدا با کشور ایران موضع دارد. اگر کتاب معیار التدین او را مشاهده کنید، در آنجا به صراحت به این نکته اشاره میکند. ببینید وقتی که من این را نگاه کردم به آن دو گانۀ ایرانی- تورانی رسیدم که در ذهن همه ماها وجود دارد. این ایران و توران دو تنۀ بزرگ یک درخت تنومند هستند و دو شاخۀ بزرگ هستند و در عین حالی که از یک ریشه هستند اما هویت مستقل دارند. ما تا مادامی که این را نپذیریم و به رسمیت نشناسیم و به قول تاجیکها اعتراف به این نکنیم، کار ما گیر دارد یعنی همیشه از موضع برادر بزرگتر نگاه میکنیم. درحالیکه این گونه نیست و باید بپذیریم که هویت دیگری وجود دارد و اگر این را بپذیریم (که من این را در ادبیات آدمی مثل سفر عبدالله و یا کسان دیگر هم دیدهام). چند وقت پیش یک شعری را برای آقای دکتر خواندم از خانم گلرخسار که ایران و توران شما دو تا برادرید و از این جور چیزها. ببینید این داستان جدیتر از این حرفهاست. من این مقدمه را گفتم برای اینکه وارد بحث خودم بشوم. من خیلی به آن تقسیمبندیهایی که آقای دکتر خدایار زحمت آن را کشیدند کار من را کم کردند، نمیپردازم و مستقیم وارد اصل موضوع میشوم. به نظر من اتفاقی که در مرزبندی ما افتاده، این است که اگر ما از همین دوگانه درک درستی داشته باشیم؛ اینها را نه به مثابه یک مجموعۀ نژادی و قومی ببینیم بلکه به معنای یک مجموعه فرهنگی ببینیم و یک چتری نگاه کنیم که این در زیر این چتر آذری و ترک و لر و کرد و بلوچ و فلان میتوانند قرار گیرند. حالا توران را هم با همین معنا نگاه کنیم. و در این ظرف توارن، آدم پارسی زبانی که ما به آن تاجیک میگوییم، ازبک، قرقیز و غیره هم میتوانند در درون آن باشند. این به لحاظ تاریخی اتفاق افتاده است؛ یعنی من دانشجوی تاریخ میتوانم نامه امیر تیمور را نگاه کنم و در آن ببینم که خودش میگوید من جانشین آن فردی هستم که پادشاه ایران و توران بوده است و از این قبیل داستانها که از فردوسی شروع کنید تا الی آخر. چون بحث فارسی است من مجبورم تا حدودی عرایضم را هویتی بیان کنم چون بعداً این فارسی عنصر و نشانۀ تاجیک میشود و نشانۀ معرفتسازی که فاصله میاندازد. میبینیم که این اتفاق میافتد، این خودش را نشان میدهد. ما در دورۀ ازبک- صفوی این داستان را خیلی جدی داریم. پادشاهان آن منطقه یعنی امرای خانات شیبانی و سپس اشترخانیها خودشان را کاملاً به عنوان امیر توران و پادشاه توران و ترکستان و این جور مناطق میدانند و فقط میگویند ایران؛ یعنی این مرز کاملاً وجود دارد و این قضیه در زبان هم وجود دارد. من یک نمونه از همین آقای سعدالدین عینی میآورم که آگاهانه میگوید این شعر ایرانی است و آن دیگری تاجیکی است؛ یعنی اینها را به سادگی انتخاب نمیکند و این انتخابها، انتخابهای تصادفی و اتفاقی نیست که بگوید چرا این شعر ایرانی است و چرا آن دیگری تاجیکی است. اشاره کردم به تذکره مقیمخانی که اگر به مطالب آن دقت کنیم میبینیم که لغاتی چون «اوباش قزلباش» در آن دیده میشود که امروزه هم این ادبیات را در مورد ما در آسیای مرکزی به کار میبرند. همه دوستانی که با آسیای مرکزی آشنا هستند میدانند که تذکره مقیمخانی دوره اشترخانی را بازتاب میدهد و موضوع مرز کاملاً روشن است. بحث پاکدینی موضوع جدی دیگری است. نمونهای را از کتاب تحفۀ سامی میآورم با این موضوع که «بیان لشکر آوردن محمدشاه پادشاه ایران». ببینید این متن مرز دارد. از طرف دیگر، در متن دیگری خود را «خبر رجعت شاه جمجاه ایران مسموع خسرو تهران شد». ما نباید به سادگی از کنار این مطالب بگذریم. اینها در یک فضای ذهنی جای میگیرند و یکدفعه خود را در جای خودشان بروز میدهند. مثل داستان ما و عربهاست. ما و عربها کنار همدیگر زندگی میکنیم اما رابطه ما با آب زمزم و کوثر هم درست نخواهد شد. البته در آنجا این گونه نیست ولی من میخواهم بگویم که این مرزبندیها مرزبندیهای روشنی است. همین امروز هم وقتی یک امیر عرب حرف میزند، منِ مدعی روشنفکری هم با القاب نادرست او را خطاب میکنم. من این اشاره ها و نشانه ها را میآورم و دوباره نیز اشاره میکنم. همین آقای احمد دانش که ما از او یاد میکنیم وقتی سخن منتسب به او را میخوانیم آنقدر واضح و روشن است: اگر توانند ترکستان را به ایران ملحق کردندی. این نگاه، نگاهی است که بعداً بروز پیدا میکند و نباید به سادگی از کنار این مطالب گذشت و متأسفانه به دلیل اینکه ما به این نکات توجه نداشتیم، در هور و قلیای این بودیم که از همان اولی که مثلاً این مقامات وزارت خارجه به آنجا رفته بودند و این تاجیک ها گریه میکردند و میگفتیم اینها بردران دینی هستند که بعد از سالها همدیگر را در آغوش گرفتند. در حالی که اصلاً این جوری نبوده و وقتی ذوق و شوق این برادران دینی خوابید، میبینیم که چگونه خود را نشان میدهد و به راحتی سفارت جمهوری اسلامی ایران را به حاشیه شهر میبرند و رایزنی جمهوری اسلامی را تعطیل میکنند و تمام نهادهای ایرانی را بدون تردید همان هایی که احتمالا؛
نکتهای که وجود دارد این است که وقتی روسها این منطقه را میگیرند، تلقی که از بخارا وجود دارد هنوز درباره اسلام است. من معتقدم که مفاهیم براساس دوره های تاریخی تفسیر تازهای پیدا میکنند. یک کار روزنامهای منتشر کرده بودم، دربارۀ نوروز هم همین حرف را زده بودم و گفتم که این نوزور قبل از اسلام یک تفسیری دارد، در دوره خلفا یک تفسیر دارد، در دوره سلجوقیان یک تفسیر دارد، در دوره صفویان یک تفسیر دارد و امروزه هم که حالت کارناوالی پیدا کرده است؛ ولی در هر صورت نوروز سر جای خودش است. یعنی گویی این عناصر ثابت ذهنیتی در دوره های مختلف تفاسیر جدیدی پیدا میکنند و در این دوره هنوز بخارا وطن نیست ولی در عین حال همان طور که دیدید، احمد دانش نگران است که آنها شیعه شوند و ایران با ترکستان یکی شود. همزمان که اتفاقات جدید میافتد در تمام منطقه آسیا، مفاهیمی مثل ملیت و وطن و این جور مفاهیم رواج پیدا میکند، طبیعتاً آن مناطق هم از این جریانات دور نیستند و جریان جدیدیه که از تاتارستان به سمت آن مناطق آمده، این مفاهیم را با خودش میآورد و روشنفکران بخارایی هم به طور طبیعی با این مفاهیم آشنا میشوند و درواقع به یکباره مفهوم وطن خلق میشود. جالب اینجاست که این سؤال را خیلیها کردند که مفهوم وطن که خلق شد، منی که در بخارا نشستهام چرا نگفتم که وطن من ایران است؟ یک کسی باید به این سؤال جواب دهد. نه تنها این کار را نمیکنند بلکه میگویند اتفاقاً من ایران نیستم. و این حرف را زمانی میزنند که زوری بالای سر آنها نیست و هنوز استالین هم نیست. یعنی اگر شما فرض را بر این بگذارید که زور استالین پشت قضیه است، ولی وقتی استالین نیست که فرد باید این حرف را بزند، پس چرا نمیگوید من ایرانی هستم؟!! یعنی این نشان میدهد که آن تلقی که عموماً بسیاری از روشنفکران ما دارند و بسیاری از دوستان ذوقزده هستند نسبت به ایران بزرگ و میگویند سوار بر اسب شویم و همه این مناطق را بگیریم، این تلقی یک خرده اشکال دارد. شواهد نشان میدهد که این تلقیها تلقیهای درستی نیست؛ برای اینکه اگر زور اعدامهای دهۀ چهل استالینی بود، ولی فرد قبل از آن میتوانست بگوید من ایرانم؛ پس چرا چنین چیزی را نمیگوید؟!!!
دکتر اسماعیلی: علیزاده به صورت مشخص ایرانی تبار است و از کسانی است که در آن دوره استالین که ازبکها مردم دانشمند و باسواد را میدزدیدند و میبردند، گویا پدربزرگش از خدام حرم امام رضا بوده و او را به آنجا میبرند و در آنجا زندگی کرده است و الی آخر. اینجا طبیعتاً سیدرضا علیزاده باید بگوید «ما ایرانیان»، در حالی که در جملهای که نوشته، آورده است: «ما ترکستانیها»؛ و این امر نشان میدهد که داستان فراتر از آن این حرفها است. این مطلب در شماره ۲۳ روزنامه شعله انقلاب آمده است. از اینجا یواش یواش آن ملی گرایی پریمیتیو در حال پیدا کردن اَشکال نوتری است و یک جور هویت در حال شکلگیری در آن است و انگار که ترکستان بهمثابه یک سرزمین و بهمثابه یک نشانۀ هویتبخش است. به قول همین هایی که اهل گفتمان هستند، ما این ترکستان را به مثابه یک پرچم باید بگیریم که در حال مرزبندی کردن است. روزنامه دیگر «صحیفه انقلاب» است که یکی از موضوعاتی که در یکی از شمارههایش آمده، با عنوان «سوغات مسکو برای ترکستان» است که دربارۀ ماشین چاپی است که به ترکستان برده شد. از اینجا به بعد، آن اشکال اولیۀ هویت طلبی که اتفاقاً از اینجا به بعد با زبان فارسی پیوند میخورد و از اینجا سرنوشت زبان فارسی را برای دورههای بعد و تا امروز که بخواهیم نگاه کنیم، از همین جاست. ظاهراً در همین دوره راجع به نوع نوشتار بحث شده است و یک انجمن املاء بوده است و خبر آن در این روزنامه آمده است و خبرهای موجود در روزنامه نشان میدهد که تغییر خط در این زمان شکل گرفته است. انجمن املای ازبکان که در تاکشند در ۱۵ دیکَبِر گشاده شده بود، قرار گذاشتند که از درون حروفات مسلمانی، همۀ حروفاتی که به عربی و فارسی مخصوصاً برانداخته شوند و تنها حروفات اول استعمال گردند و به جای حرکات، حروف املا نوشته شود. البته در ایران هم عدهای به دنبال تغییر خط بر همین مبنا بودند که همین الآن هم هستند و میگویند برای این دیکته نوشتن، چرا باید چند تا حرف «س» و چند تا «ز» داشته باشیم که آنها هم همین را میگفتند. جالب است که ما در هنگام مواجهه با مغرب زمین، پارادایم هایی شکل گرفت که این پارادایمها هنوز وجود دارد. مثل پارادایم قانون که ما گرفتار گفتمان پارادایم قانون هستیم و از زمان یوسفخان مستشارالدوله تا الآن هنوز بحث جدی است. اتفاقاً همین آقای احمد دانش که دربارهاش صحبت شد، یکی از آیتمهایی که به امیر برای اصلاحات پیشنهاد میدهد، اولین آیتمهایی که پیشنهاد میدهد این است که شما باید مثل یک مزدور حقوق بگیرید، دار الشورا باید وجود داشته باشد. از اینجا به بعد مرز جدید دیده میشود و باید گفت که هنوز فشار و زور استالین در کار نیست و اینها در آستانۀ شکل گیری تحولات تغییر امارت بخارا، جمهوری سوسیالیستی بخارا در حال شکلگیری است و الی آخر.
در متن آمده است: از آنجایی که ما تاجیک را پارس میدانیم؛ یعنی از همین جا مرزبندی شروع میشود و دعوای امثال بازار صابر و دیگران بر سر این موضوع بود که ما تاجیکی هستیم و شما فارس هستید و در ضمن قسمت اعظم کشور ترک هستند و شما بروید پی کارتان. به نظر من این عبارات بسیار دقیق و سنجیده آورده شده است. آورده شده است: برادران تاجیک حقیقی و نه ازبک. حرف من این است که به خاطر زور استالین نیست که فرد میگوید من ازبک هستم. چرا که در این زمان هنوز استالین وجود ندارد. و این تازه اول ماجراست که به آنها گفته میشود تاجیک ازبکنما. این مطالب مربوط به تاریخ تقریباً ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ است. از اینجا به بعد مرزبندی آرام آرام شکل میگیرد و فاصله بین آنها دیده میشود. از اینجا به بعد به مرور این مرزبندی شکل میگیرد و تعبیر آواز تاجیک آقای عینی که شعرش در روزنامه تاجیکستان منتشر شده، اینجا کاملاً ایهام دارد و این ایهام به معنی صدا و به معنی تولد است. در اینجا مرزبندیاش مشخص است؛ چون قرار است ملت شکل بگیرد، قرار است دولت شکل بگیرد و این شعر هم مربوط به سال ۱۹۲۴ است یعنی هنوز از استالین خبری نیست و هنوز در اینجا در آغاز راه است. و دلیل این اتفاق را هم توضیح خواهم داد. یک سری دلایل تاریخی دارد؛ فشار سیاسی هم طبیعتاً هست و اصلاً عینی برای حفظ هویت تاجیکی این کار را کرده است. البته اخیراً دیدهام که از عینی و تمثال او به عنوان یک خائن یاد کردهاند که این حرفها حرفهای کاملاً بیربطی است. چطور میتوان به فردی مثل عینی گفت خائن. او کسی است که برای کشورش زحمت کشیده است و تاریخ هم جایی نیست که انسانها را به خوب و بد تقسیم کنیم و هر آدمی مثل بازیگر صحنه است؛ نقش خود را بازی کرده و رفته است. از روی شعری که میخوانم نکته کلیدی خودم را عرض میکنم. شعر این است و مجبورم تا انتهای آن را بخوانم: به پرده تا به چندین راز تاجیک؛ که این راز تاجیک اشاره به خلق ملیت است. بیا بشنو شما آواز تاجیک/ چو قُمری میسرایم نغمهای/ چونکه گرفتارم به سرو ناز تاجیک. نگرشهای ناسیونالیستی یک از مؤلف هایش این است که ما ملتی هستیم باهوش تر و برتر و معمولاً آیکیوی خودمان را در نگرشهای ناسیونالیستی به رخ دنیا میکشیم. ادامه شعر این است که: به ذهن صاف و استعداد فطری/ نباشد در جهان انباز تاجیک. از نگاه این شعر، یک تاجیک سرو است و اصلاً انگار خلقت عالم به خاطر تاجیکها اتفاق افتاده است. این گونه دیدگاهها طبیعی است و ما ایرانیها نیز از این حرفها میزنیم. سخن را چون عروسان زِیب داده زبان معرفت پرداز. در اینجا عنصر زبان به عنوان یک عنصر هویتبخش خودش را نشان میدهد. هنرها و پیشهها ایجاد کرده/ به دنیا قوۀ جانباز تاجیک/ یقین دانی که انجامش به خیر است/ به این یاد آری اگر آواز تاجیک. تمام رویکردهای ناسیونالیستی یک نقطۀ آغاز، یک عهد ازلی، یک جای احیا که میتواند امیر اسماعیل سامانی باشد، میتواند کوروش باشد، میتواند امیرتیمور گورکانی باشد، میتواند عهد باستان اروپاییها باشد و قص علی هذا. یعنی هه به دنبال یک نقطۀ آغاز هستند و یک بهشت عدنی است که از آن جدا شدند و باید دوباره برگردند به بهشت عدن؛و در تفکرات اسلامی میتواند مدینه النبی باشد. این اندیشهها و رویکردها وجود دارد و چیزهایی است که سازوکار فکری و دستگاه فکری اصلاً این مدلی تولید میشود. به نظرم این شعر خیلی تعیین کننده است. در شعر آمده است که: به یاد داری اگر آغاز تاجیک/ که آن مهد نخستین را مدنظر دارد. جهان را سر به سر سنجیده دیده به عهد رفته/ که منظورش این است که به عهد رفته توجه داشته باشند. در بخشی از شعر آمده است که: پس از چندی به خاوشی قنودن؛ با دقت در عبارات شعر میتوان به رویکرد آن پی برد. برآمد عاقبت آواز تاجیک/ کاملاً آگاهانه آواز تاجیک را با ایهام به کار برده است. برای اینکه آقای صدرالدین عینی نشان دهد که من تاجیکم و تو فارس هستی، ببینید دربارۀ همین آقای ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی چگونه یاد میکند؟!!! او دربارۀ لاهوتی میگوید: سزاوار است که تاریخ به لاهوتی خطای ادیب سرخ را بخش نماید؛ آواز تاجیک، شعر به زبان فارسی و از طرف دیگر، شاعر مشهور فارسیان خاقانی شیروانی. در یک نمونه دیگر از نسخۀ ادبیات تاجیک نویسنده به صراحت میگوید مرز من متفاوت است. هرچند که من میدانم در مقابل پان ترکیسم آنجا باید این کار میکرد و اگر ما هم بودیم حتماً همین کار را میکردیم، ولی نکتهای که وجود دارد این است که ما باید متوجه این نکته باشیم و اصلاً نمیخواهم جسارت به ساحت تاجیکها کنم و برخی به خاطر همین چیزها به بعضی از تاجیکها لقب خائن دادهاند؛ که حرف بیربطی است.
دکتر اسماعیلی: یک فاصلۀ ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ داریم که در این فاصلۀ تاریخی با یک نوع ابهام در حال پیشروی است و بیشتر هم به دستگاه امیری تاخته میشود، جریان اصلاحطلبی در حال جریان است و همان چیزی که خودشان به عنوان معارف پروری و این جور چیزها یاد میکنند. از سال ۱۹۱۷ که فضای مسکو شُل میشود و جدیدیها در بخارای نو مستقر شدند و از همان جا میخواهند با کمک ارتش روسیه حمله کنند و نمیتوانند بخارا را بگیرند، فضا تغییر میکند. در این فضا جریان ازبکی قوت پیدا میکند و جریان ناسیونالیزم ازبکی خیلی شدید میشود و طبیعتاً منی که غیرازبک هستم مقابله میکنم و این مقابله در فضای تاریخی اتفاق میافتد. ولی نکتهای که وجود دارد این است که درست است که آن بخش که در مقابل روسیه و در مقابل ازبک است، را میپذیریم ولی دربارۀ وقتی که با ایران مرزبندی میکند باید چه گفت؟؟!! در مورد دهۀ شصتیها که آقای دکتر خدایار اشاره کردند، من یک مجموعه روزنامه پیدا کردم که مربوط به دهۀ شصت است و به قول خودشان یک نوع خویشتن شناسی شکل میگیرد، هم در فضای تئاتر -هم در فضای شعر و هم در فضای روزنامه به سدههای میانه برمیگردند- حزب واکنش نشان میدهد و در آن مجموعه روزنامهها بسیاری از این نویسندهها میگفتند به خدا ما ایرانی نیستیم و کلاً برائت میجوییم از ایرانی بودن. این اتفاق مربوط به بعد از دهه ۱۹۶۰ است یعنی بعد از جریان خویشتن شناسی است. این دوره خیلی کوتاه است ولی فشار حزب آنقدر سنگین است که این برگشت صورت میگیرد. ما باید بدانیم که ملت تاجیک در چه فضایی دچار این نگرش میشود. میبینیم که وقتی جمهوری خودمختار شکل میگیرد، ادبیات کاملاً ناسیونالیستی میشود؛ البته لعاب سوسیالیستی دارد ولی عبارتهایی چون حکومت ملی، تدبیر ملی، ترکستان و ماوراءالنهر، ادبیات تاجیک و حکومت کاملاً دقیق به کار گرفته شدند و آقای عینی میگوید اصلاً چرا من این را درست کردم؟ من این را درست کردم برای اینکه تبارنامه برای ملت تاجیک بسازم. حالا چون بحث خط مطرح است عرض کنم که عینی رسماً از تغییر خط دفاع میکند و میگوید این کار، کار درستی است و در اینجا باز دوباره بحث ایران و فاصله گرفتن از ایران به عنوان یک عنصر مطرح است. آیا این به یکباره خلق شده بود؟ من عرض میکنم نشانه هایی وجود دارد که قبلتر از آن میبینیم. چرا باید در سال ۱۹۱۲ زیر کلمه بخارای شریف، عبارت «سیریلیک بخارای شریف» بخارای شریف بیاید و وقتی میخواهند آدرس را بیاورند این گونه میآورند که؛ شما میتوانید بگویید در چاپخانه روسیه چاپ میکرده و من هم میگویم این گونه است، ولی من میگویم فقط این نیست. یعنی به الزاماً. وقتی زیر بخارای شریف، عبارت «بخارای شریف به زبان سیرلیک را میآورند، این به چه معناست؟!! آیا نشانه های تغییر خط را جریانهای روشنفکری از ابتدا دنبال نمیکننند؟ آیا فشار روسیه در یانجا معنی ندارد. توجه کنید که این اتفاق مربوط به سال ۱۹۱۲ است و مثلاً سال ۱۹۳۰ و بعد از آن نیست. این اتفاق مربوط به تاریخ این سالهاست. اینکه من میگویم تصویرمان را به لحاظ تاریخی دقیقتر کنیم، منظورم همین است. هنوز خط به لاتین برگشته، هنوز قرار نبود این اتفاقات بیفتد. و همین آیینهای که آقای دکتر خدایار گفتند، دوباره در اینجا دیده میشود. اینها اتفاقاتی است که من نمیتوان به راحتی از کنار آنها بگذرم. یعنی همان طور که وطن به شکل پریمیتیو در دوره امیری شکل میگیرد، تغییر خط هم به صورت پریمیتیو در اینجا شکل میگیرد. حرف من این است. در اینجا ما این مرزبندی را به صورت کامل میبینیم. برای همین است که امروز در تاجیکستان به نظرم به این راحتی خط (به قول خودشان) به نیاکان برنمیگردد. یعنی انگار چیزی در ذهن شکل گرفته است که به این سادگی قابل تغییر نیست. همان جور که در آنجا نام ناسیونالیزم را گذاشتم ناسیونالیزم اولیه پریمیتیو، در اینجا هم عرض می کنم که پریمیتیو وجود دارد. که پس از آن تغیر صرف و نحو اتفاق افتاد. کل حرف من این بود که ما راجع به آسیای مرکزی و خصوصاً پارسی زبانان آسیای مرکزی وقتی میخواهیم داوری کنیم، این داوری ما داوری دقیقی باید باشد. این داوری ما پیش از آنکه به احساسات و عواطف برگردد، باید بپذیریم که واقعیات تاریخی فراتر از احساسات ما عمل میکند و این مرزبندیها آنقدر تاریخی هستند که به نظر میآید آن نگاه قدیمی احیا میشود و مجدداً خود را نشان میدهد. چطور در منازعۀ ما با اعراب همین الان، منازعه ایرانی و عربی یا صفویان یکدفعه در جهان عرب شکل میگیرد را قبول میکنیم ولی منازعۀ ایرانیان با آنها را قبول نمیکنیم. من میگویم در بخش آسیای مرکزی و قفقاز هم همین گونه است و این منازعات وجود دارد. مناسبات بین ما و کشورهای ما از عناصر ثابتی پیروی میکند که اگر ما درک درستی از این عناصر سابق نداشته باشیم دچار مسئله میشویم. همین طور که ما مثلاً این را از عالم فرهنگ اگر به عالم سیاست بیاوریم، عنصر پایداری مثلاً در مسئلۀ ارس برای ما با روسیه وجود دارد. دهکدۀ فیروزه با روسیه و بعد، ترکمنستان وجود دارد. آب هیرمند با افغانستان وجود دارد، رودخانه اروند با عراقیها وجود دارد، رودخانه زاب با عراقیها وجود دارد که از عهدنامه ارزنه الروم تا امروز کشمکش وجود دارد و قص علی هذا. در حوزههای فرهنگی هم به نظر میآید یک سری خطوط تماسی داریم که این خطوط تماس، عناصر ثابتی هستند که دوره به دوره و نوع به نوع مفاهیم جدیدی را پیدا میکنند. اگر ما در این مناسبات فرهنگی به این نقاط تماس و این نقاط افتراق و نقاطی که در عین حالی که یگانه هستند، دوگانگی و هویتهای مستقل را مثل فرزندان یک پدر و مادر نشان میدهند، اگر ما توجه نکنیم، در آن صورت نقش برادر بزرگتر را پیدا میکنیم که در خانه میخواهیم به برادر یا خواهر کوچکتر زور بگوییم.
دکتر پهلوان: من دربارۀ دو موضوعی که دو عزیز بزرگوار صحبت کردند، صحبت میکنم و در حقیقت به گونهای در فضای خودم مطرح میکنم. آقای دکتر خدایار گفتند که «ما آریایی نژادها». عرض کنم که از جهت تاریخی ثابت شده است که اصلاً چیزی به نام آریایی نژاد معنا ندارد. یعنی اگر که شما فکر کنید که آریایی هستید، آریایی یک واژه تاریخی فرهنگی است که در سنگنوشتههای داریوش اول صحبت شده است که من آریاییام ولی توضیح داده نشده است که آیا این آریایی یک قوم است، آریایی طایفه است؟ آریایی در چه فضایی سیر میکند و حالا بعد از دوهزار سال و اندی، این آریایی که در زمان داریوش یا قبل از آن یا همانهایی که از منطقه سیبری آمدند که بخشی از آنها به اروپا رفتند و بخشی به هند و بخشی به ایران آمدند، حالا چه استدلال ادبی، تاریخی، قومی، قومنژادی وجود دارد؟ شما میتوانید با همین واژۀ آرایی نژاد که یک واژۀ بسیار کلی و منحرف است، به زبان و ادبیات فارسی بچسبانید که حافظ شعر میگوید و بگویید که ما آریایی نژادها هر جا ما را رها کنند، باز هم روی پای خودمان میایستیم؛ دقیقاً مانند گربه مرتضی علی. از اینجا شروع کردن، بزرگترین خطا است و بزرگترین خطایی که در تاریخ کنونی ایران در ساختار پان ایرانیسم وجود دارد و این متأسفانه از طریق ادیبان و آنهایی که در تاریخ ادبیات به صورت مشخص و برجستهتر کار میکنند، یک چیزی به نام آریایی نژاد را تولید میکنند و همین جور ادامه میدهند و میچسبانند به زبان فارسی که در زبان معیار کنونی صحبت میشود و همه چیز را در این چارچوب صد سالۀ بعد از انقلاب مشروطه بیان میکنند و فضایی پان ایرانیستی میدهند و دقیقاً در همان چارچوبش، ما مبحث پان ترکیزم را در بساط دیگری داریم که الآن مطرح میکنم. به نظر من بزرگترین خطای تاریخی- سیاسی مدرن و کنونی در این بیست سی سال اخیر و آینده این است که ما همۀ موارد تاریخی، اجتماعی، قومی و ادبی را به نام آریایی نژاد در ساختار پان ایرانیزم مطرح کنیم. و بگوییم چه اجحافی به ما شده و این اجحاف بزرگترین اجحاف تاریخ معاصر ماست.
دکتر پهلوان: وطن قبل از انقلاب مشروطه جایگاه نشو و نما بوده و آن جایی بوده که در آن بزرگ شدی. همۀ این داستانهای وطن که سیاسی میشود، تحت تأثیر فضای مدرن اروپایی و همین طور بعد از اینکه جنگ جهانی دوم مرزهای سیاسی دولتشهر و دولت- ملت به وجود آمد، مفهوم وطن ساختار مرزی پیدا کرد، ساختار کشوری و ساختار دولت- ملت پیدا کرد. در حالی که قبل از آن، وطن آن جایی بوده است که در آن بزرگ شدی. خیلی جالب است که من هم در تاجیکستان درس خواندم و دکترایم را در آنجا گرفتم. یک فرد تاجیکی میگفت وقتی که شوروی از هم پاشید، ما نارحت بودیم (او طرفدار کمونیستها بود) و وقتی بعد از جدایی تاجیکستان از شوروی، ما را برای انجام مأموریت به یک کشور دیگر میفرستادند، وقتی داخل هواپیما اعلام میکردند که وارد خاک اتحاد شوروی شدید، خوشحال میشدیم و میگفتیم که به خاک وطن وارد شدیم. یعنی چیزی به نام تاجیکستان معنی نداشت. وطن آنها اتحاد شوروی بود. از سال ۲۰۰۸ که آقای رحمان تثبیت شده، دائماً وطن وطن میکند؛ مفهومی که هنوز معنا ندارد. این وطن، وطنی است که در حال شکل گیری است و هنوز برای خود محققان و خود ادیبان و برجستگان بیهویت است؛ حالا چه رسد به مردم. مهمترین قضیهای که ما داریم این نیست که از طریق زبان فارسی، مبحث خودبرجستگی و پان ایرانی را مطرح کنیم. ما با واژه کار نداریم. من اسم کتاب را میگذارم نوروز. در این ایران فرهنگی، چهارده کشور را در سرزمین نوروز نام بردم و فقط مقدمهاش در هزار صفحه نوشته شده و کشورهایی از هند تا مصر را شامل میشود. خود ترکیه، آسیای میانه و خود قفقاز هم هست و حتی تمام کشورهای عربی را شامل میشود. ما باید در این مجموعۀ فرهنگی با ملتهای مختلف به این فکر کنیم که با مشترکات فرهنگی که داریم و منافع اقتصادی، بتوانیم زندگی بهتری را برای خودمان رقم بزنیم و از این فضای عقبماندگی تاریخی اجتماعی و اقتصادی دور شویم تا با شناخت فرهنگی؛ البته همۀ زبانها میتوانند برای خودشان کار کنند؛ که این باید در چارچوب تخصص زبانی مطرح شود. یعنی اگر شما بگویید زبان فارسی برجسته است، شما در چارچوب زبان و ادبیات و شعری که آنها علاقهمندند، مقایسه کنید و بگویید که زبان فارسی نسبت به زبان ترکی این برجستگیها را دارد؛ یا بقیۀ موارد. این نکته نیز لحاظ شود که در تخصص آن ببینید که چگونه ما اینقدر در ادبیات و در شعر پیشرفت کردیم. ولی به بقیه موارد اجتماعی، سیاسی، تاریخی و همه واژههای مربوط به باستان شناسی، تاریخ باستان، آریایی نژاد و همه را قاطی یک موضوعی کنید که هیچ ارتباطی با ادبیات و تصوف که ارتباط مستقیم با ادبیات فارسی دارد، ندارد. مبحث دوم که فرمودند الآن در خوقند هیچ کسی فارسی صحبت نمیکند، من برای تألیف این کتابم تمام ایران را رفتم، کتاب ششهزار صفحه دارد و قطع آن رحلی است. اقوام را نوشتم. من بهعینه به یک چیزی برخورد کردم. زبان فارسی در طی تاریخ، بعد از اسلام برای این باقی ماند که در شهرها بعد از سلجوقیان که دیوانسالاران و باسوادان در شهرها فارسزبان بودند؛ یعنی مستوفیان و برجستگان آنهایی که حاکمان عرب و یا بعدها سلجوقیان آمدند، زبان همۀ آنها فارسی بود و همان طور که آقای دکتر خدایار گفتند آن فضای رودکی و ازلی انگاری مطرح بود و دقیقاً چون همه نیاز داشتند، ترکمنها و دیگران که با یک زندگی بَدَوی و چادرنشینی که به ایران آمده بودند چیزی نداشتند و طبعاً از اینها استفاده کردند و به همین خاطر که در شهرها زبان فارسی از طریق همین مستوفیان و همین دانشمندان و همین ادبیات فارسی، زبان ما باقی ماند ولی در تمامی جاهای دیگر زبان ترکی که باقی مانده؛ یعنی مثلاً اگر شما به همدان بروید، فقط خود همدان مثل یک جزیره و یک کلونی به زبان فارسی صحبت میکنند، وقتی که از شهر بیرون میآیید همه ترکزبان هستند تا تاکستان. تمام روستاهای تاکستان ترک زبان هستند تا ابراهیم آباد. بوئین زهرا تعداد بسیار کمی تات زبان هستند اما وقتی که به بوئین زهرا میآیید همه ترک هستند. یعنی دقیقاً تغییر زبان غیر از این مبحث مستوفی و رسمی، در مجموعۀ ایران براساس تعداد جمعیت روستا و مناطق موجود، افرادی که کمتر بودند و وارد این مجموعه میشدند، زبان آنها زبان همانهایی میشد که وارد میشدند. یعنی زبان آنهایی که بیسواد بودند در ایران کنونی؛ زبان فارسی که به عنوان درّ دری است و چه است و چه، اصلاً معنی ندارد، اصلاً نمیفهمند، همه ترکی است. حالا چرا در ترکستان روسیه که در بخش شرقی قرار دارد و با نام اورستان شناخته میشود، چرا این اتفاق میافتد. من برای تکمیل صحبت این عزیز عرض کنم که به این شکل بوده که ترکستان به طور طبیعی نسبت به آنهایی که ….. ؛ ببینید تاجیک و تات در تاریخ ایران، یعنی من ترک نیستم، من عرب نیستم و هر جا این، مفهوم قومی پیدا کرده بوده قبل از دورۀ اتحاد شوروی، که آمدند و زبان را هم تپاندند در سال ۱۹۲۴٫ یعنی وقتی میگوید تو کی هستی؟ میگوید من تاجیکم و با این جواب، خود را از ترک جدا میکند. همین تازی و تاجیک و تات؛ تاتهایی که وجود دارد، در هر نقطهای از ایران که تات وجود دارد یعنی من ترک نیستم. تاتهایی که در خلخال و شاهرود و آن روستاها هستند همه میگویند من تات هستم. بقیه همه ترک زبان شدند؛ یعنی من ترک نیستم و این تاتها میگویند زبانمان هم تاتی است. در حقیقت اول یک فضای قومی پیدا شده که یک زبان هم دارند. در نهایت حرف من این است که در این ترکستان چه اتفاق تاریخی افتاد؟ جدای از اینکه فرهیختگانی که به ترکیه رفتند و این بزرگانی که زبان ترکی و پانترکیسم را برجسته کردند، یک اتفاق کلیدی مردم شناسی افتاده است؛ و این کار اتحاد شوروی است و در دورۀ استالین شکل گرفته است. ساختار حق تعیین سرنوشت قومها را داد. در آن زمان، خوقند و جاهای دیگر همه با هم زندگی میکردند، یک عده فارسی صحبت میکردند، یک عده ترکی صحبت میکردند و چون زبان ادبیات و زبان اندیشه و زبان صوفیگری فارسی بوده، با لذت فارسی را یاد میگرفتند و همه با هم بودند؛ یعنی نمیگفتند که من تات هستم، تاجیک هستم، آن یکی ترک است، یعنی حساسیت نسبت به این مسئله وجود نداشت، ولی در دورۀ استالین یک قانونی را گذاشتند با عنوان حق تعیین سرنوشت؛ البته قانون حق تعیین سرنوشت از دورۀ لنین شروع شده ولی این قانون در دوره استالین شکل گرفته است. من تقریباً تمام نقاط تاجیکستان را رفتهام. ببینید در جاهای دیگر چه جوری این را شکل دادند. همۀ آنهایی که در روستاها و شهرها قومهای مختلف قرقیز، ترکمن، ازبک و غیره بودند، همه را جمع کردند و یک منطقه درست کردند که قرقیزها که بیشتر بودند، آن را جمهوری قرقیزستان کردند. هر چه قرقیز از جاهای مختلف بودند، به آنجا رفتند و به یکباره همۀ جمعیت قرقیز شد و آن بیچاره هایی که فارسی بلد بودند، نسل بعدی اصلاً فارسی نمیدانستند چون همه باید به زبان قرقیزی صحبت میکردند. جالب است که ترکمنستان، جمعیت ترکمنش چهل درصد نیست و بقیه ازبک هستند. ولی استالین حکومت را به ترکمنها داده و یکی از ترکمنها که عضو رهبری حزب کمونیست بوده گفته بود ما هم رهبری میخواهیم. به همین خاطر گفت ترکمنها را در ترکمنستان جمع کن، گفت تعداد آنها باید یک میلیون نفر باشد که هر چه جمع کرد، نتوانست این کار را انجام دهد. نتوانست یک میلیون نفر جمع کند. از طرفی بقیه ازبکها را به مرو و جاهای دیگر برد و جالب است که در اینجا تعداد جمعیت ازبکها بسیار بیشتر از ترکمنها است. یعنی قدرت در دست ترکمنها بود و با پلیسیترین شکل ممکن آن تعدادی را که فارسی زبان بودند، همه در زلزله و باران و بدبختی به بخارا رفتند و آهنگهای مروگی که مرو ما بوده، در آنجا شکل گرفته است و الآن که میخوانند دقیقاً شبیه به مرکز ایران ما میخوانند. استالین دقیقاً همین جور که یک جمهوری به نام آذربایجان درست کرد، برای اینکه به آبهای گرم برسد و این منطقه را بگیرد، نمیخواست آنهایی که به نام تاجیک جدای از ترکهایی که در ترکستان هستند، به آنها حاکمیت دهد. اینها در ازبکستان که بیشترین در سمرقند و بخارا بودند و اگر در جاهای دیگر هم بودند، همه ترکهای مختلف به آن منطقه آمدند، همین اساتیدی که نام بردید، هر چه زور زدند بالأخره جمهوری خودمختار ترکستان را شکل دادند با بدترین زمین ممکن که ۹۳ درصد آن کوهستانی است. در دوره فروپاشی اتحاد شوروی پنج میلیون جمعیت داشته است. جمهوری تاجیکستان از میان پنج میلیون جمعیت آن، حدود سی چهل درصد ازبک هستند؛ یعنی الان که جمعیت تاجیکستان هشت و نیم میلیون نفر است، فقط سی چهل درصد آن تاجیک هستند و بقیه ازبک و قرقیز و ترکمن و غیره هستند و در ازبکستان که ۲۹ میلیون نفر جمعیت دارد، دوازده میلیون آن تاجیک هستند. سمرقند و بخارا که اصلی ترین مناطق بودند را جزو سرزمین ازبک قرار داد. حالا اینجا چه اتفاقی افتاد؟ اینها که روی قومیتها هیچ حساسیتی نداشتند، در سال مبحثی به نام زبان تاجیکی تولید کردند، زبان تاجیکی را تولید کردند که با ساختار زبان ادبی معاصر ایران که از دورۀ انقلاب مشروطه به بعد بسیار بسیار غنی شده بود، بتواند مبارزه کند.
دکتر اسماعیلی: حاصل سخن اینکه اگر ما میخواهیم مناسبات دقیقی با این مناطق داشته باشیم، از رویکردهای ایدئولوژیک اسطوره پردازانه و مبلّغانه باید فاصله بگیریم و کاملاً پدیدارشناسانه به آن چیزی که در دل ماجرا هست دقت کنیم و اگر از این رویکرد فاصله بگیریم، دقیقتر میتوانیم با این مناطق مناسبات برقرار کنیم.
دکتر خدایار: استفاده کردم. در مورد اصطلاح آریایی نژاد و آریایی اجازه بدهید با شما مخالف باشم. برای این یک سابقۀ دوهزار و هفتصد ساله دارد، نوروز جزئی از آن است و هرگز نمیتواند آن را برای ما تداعی کند. این مطلب را من نمیگویم بلکه نظامی گنجوی در قرن پنجم در قفقاز میگوید همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل. وقتی ایران را به کار میبرد، ایرانی یعنی آریایی. من یک کاری را دربارۀ همین مفهوم وطن انجام دادم و امیدوارم که چاپ شود، عنوانش «تحول مفهوم وطن در شعر گلرخسار». و برای این کتاب یک مقدمه دقیقی نوشتم که تحول مفهوم وطن را از سال ۱۸۷۰ تا به این طرف با توجه به اسناد خود این منطقه بررسی کردم. اینکه خود مفهوم وطن چگونه در آنجا شکل میگیرد و اصلاً وطن مفهوم جغرافیایی و ناسیونالیستی ندارد. در آنجا ملت به معنی مذهب است. من از این اختلافات به خوبی آگاه هستم و تا میرسد به این موضوعی که عرض کردم و اصلاً گلرخسار وطن جدیدی میسازد به نام شاهنامه و شعری دارد به نام «شاهنامه وطن است» و از درون آن طرح حدود چهار تا مقاله استخراج کردم. یکی تحول مفهوم وطن در ادبیات تاجیک از معارف پروری تا استقلال؛ دیگری با موضوع «تحول مفهوم وطن در خود شعر گلرخسار». مقاله دیگر با عنوان «سازههای کلانهویت ملی آریایی تباران در دستگاه اندیشگی بانو تاجیک گلرخسار صفی آوا» که در این مقاله در پنج قسمت قسمت این سازهها را تقسیم کردم که شامل زبان، وطن، تبار و غیره میشد. تمام اینها را براساس استناد به آثار خودشان انجام دادم و از جایی اضافه نکردم و از خودم هم اضافه نکردم. بنابراین من به شدت به این موضوع معتقدم، اما در پاسخ به نکتهای که آقای دکتر میگویند باید گفت، ببینید ما از دو منظر به آن نگاه میکنیم. یک منظر سیاسی است که ما به موضوع نگاه میکنیم و یک منظر فرهنگی. من از منظر فرهنگی به آن نگاه کردم. تاجیکستان یک کشوری است که واحد سیاسی است، شکل گرفته و باید احترام گذاشت. حتی ما به زبان تاجیک به قول خود تاجیکها اعتراف میکنیم، هیچ حرفی در این مسئله نیست، اما واقعیتهای تاریخی را و آن چیزی که خود شاعران آنها یک جریان رمانتیک ملیگرایی که از مؤمن قناعت شروع شده است. ما که نمیتوانیم به آقای بازار صابر، متقدم و لایق شیرعلی بگوییم تو نگو آریایی تبار، نگو شاهنامه، نگو زبان فارسی. ما که نمیتوانیم چنین چیزهایی را از آنها بخواهیم. ما که به صفرعلی که الان در قزاقستان است نمیتوانیم بگوییم تو دوباره به تاجیکی برگرد و او خودش با عبدالقادر رستم که در آنجا زندگی میکنند و پانصد نفر از این روشنفکرانی که در اروپا زندگی میکنند و بیانیه میدهند که زبان ما فارسی است، ما که نمیتوانیم به آنها بگوییم شما چنین چیزی را نگویید. آیا میتوانیم چنین چیزی را بگوییم و با دولت تاجیکستان همسو شویم؟؟!! ما براساس اسناد میگوییم. من براساس چشم انداز خودم میگویم و توصیف میکنم و آن چیزی که در آنجا بوده است. من در این کتاب از سمرقند چغند در صفحات ۱۴ تا حدود ۲۶، چهره ایران و زبان فارسی در ماوراءالنهر قرن بیست و تحولاتش را دقیقاً آوردهام. این نکتهای که حضرتعالی فرمودید و به آن فَکت میدادید، اغلب اینها فکتهایی است که مال ۱۹۲۴ و قبل از آن است. من ده برابر فکتهایی که شما دادید، همین امروز دارم و در این کتاب هست و همین الان هم به آنجا بروید، شعاران فارسی زبان آنجا میگویند؛ هرچند آقای دکتر پهلوان میفرمایند که سیاست جداست. بله، من هم به چنین چیزی معتقدم. ممکن است قلم در کف دشمن باشد اما من آدمهای فرهنگی آن منطقه را توصیف میکنم. حتی محمدجان شکوری که پسر صدر ضیاء بوده، ایرانی ترین آدم کل تاریخ بخارا بوده است. پدرش در روزنامه صدر ضیاء چگونه ایران را توصیف میکند؟!! او میگوید رقبای دولت ایران یعنی انگلیس و روس فرصت را غنیمت شمرده و هر کدامشان درصدد این بوده که این لقمه چرب را در دهان خود کنند؛ یعنی ایران را. و در ادامه میگوید در میان فسادها روس عسگر خود را به تبریز آورده، انگلیس جنوب ایران را معسگر ساخت. از یک طرف، شیر انگلیس دندان تیز ناخن دراز کرده و از طرف دیگر خرس روس دهان باز با صد حرص و آز در کمین نشسته و خرگوش ایران در میان آنان، زندهای است بدتر از مرده.
دکتر خدایار: در نامۀ خسروان، همین شاهزاده است. ببینید چه میگوید؟ برادرش به حشمت وصیت میکند. میگوید که اشتغال ورزند به استعمال کتب فقه مثل هدایه و مختصر وقایه و فتاوای فارسی مثل فتاوای شاه عبدالعزیز و تفسیر ایشان و از دیدن کتب ایران نیز احتراز ورزند. این وصیتنامهاش است. رحمه الله واضع که تذکره واضع را نوشته و وفات او در سال ۱۳۱۱ است، او یک قصیدهای دارد و من برای اولین بار این قصیده را در این کتاب آوردم و در هیچ جا نیامده است. عنوان این قصیده «تعدد فضایل» است. متن این قصیده این است که: دوشم آمد از در آن رشک بُتان آذری/ با قدی چون سرو و با رویی چو گلبرگ تری. این رشک بت آذری، در حقیقت شاه است. او در این قصیده توصیف میکند و همین طور ادامه میدهد و بیست سی تعدد فضایل میشمارد و در نهایت میگوید: چون تو ایرانی سرشتی/ کِی ز وصلم برخوری. ما ز وصل و صحبت ایرانیان داریم عار/ بگذرد گر مایۀ فضلش ز ماه و مشتری. این را از قول شاه میگوید. همین حیات نعمت سمرقندی میگوید: سیر ایران از ازل در دل بود اَرمان من/ دست دادم شکر حق بر آرزو یزدان من. اصفهان، تهران و مشهد این چنین شیراز و یزد/ چون سمرقند و بخارا در دل و در جان من. سجده آرم بر خداوند کلام پارسی/ تا که با انفاس او رنگین شود دیوان من. سِیر تو با نور بهمن راست آمد ای حیات/ یاد از آن گفتار نیکت زنده باد ایران من. همین گلرخسار هم میگوید ای میهن سبز من؛ اینها فکت هایی است که آمده است.
دکتر اسماعیلی: حرف من این است که وقتی ما دربارۀ توزیع فرهنگی صحبت میکنیم، باید ببینیم که گفتمان غالب چیست و خرده گفتمانها چیست. واقعیت این است که این رویکرد را که حضرتعالی اشاره کردید گفتمان غالب نیستند. گفتمان غالب آن است که میتواند هژمونی لازم را ایجاد کند و قدرت هم در دستش است و البته این قدرت هم فقط قدرت سیاسی نیست بلکه منظور ما از قدرت در اینجا مفهوم فوکویی قدرت است. قدرت به عنوان عنصر منتشرۀ همه ابعاد و اجزای زندگی که ماهیت هژمونیک دارد و میتواند تولید معرفت کند و نکتۀ کلیدی آن هم همین است. ما امروز چه در ادامۀ روزگار شوروی و به قول شما روزگار غربت، اینکه مجدداً این ادبیات احیا میشود برای من سؤال است. دقیقاً همین نکتهای که حضرتعالی از آن به غربت یاد کردید، باعث شد به این نکته برسم که چه اتفاقی افتاد که به یکباره آن دعوای قدیمی یک تفسیر تازهای پیدا کرد و من واقعاً آن روزی که بازار صابر آن شعر را گفت، من فقط به شعر بازار صابر نگاه نکردم بلکه دیدم که آنها کتاب هم که نوشتند با همین رویکرد نوشتند. یعنی یکدفعه یک فضایی شکل میگیرد که آن فضا دوباره آن مرزبندی کهنه را احیا میکند و به عنوان گفتمان غالب، وضعیت هژمونیک پیدا میکند و میخواهد مرز ایجاد کند. این یک واقعیت است که امروز در فارسی زبانان آسیای مرکزی وجود دارد.
دکتر مرشدلو: الان گاهی اوقات بعضی مشابهت یابیها میشود، واقعیت این است که ما در آستانۀ قرن بیستم نیستیم. در آستانۀ قرن بیستم دوره فروپاشی ساختارهای کهن و ظهور نظمهای استعماری است؛ نظمهای استعماری مدرن. در این وضعیت گذار، گفتمانها خیلی کارکرد داشتند؛ از جمله جدیدیه که ادیب خالد چقدر فوق العاده نشان داده است که یک گفتمان قبلی چقدر میتواند منجر شود به شکل گرفتن پدیده بنیانی؛ ولی در رابطه با فرمودۀ شما، مسئله اینقدر ساده نیست، مسئله پیچیدهتر از این حرفهاست. در گذار چهل سال یک میلیون و دویست هزار نفر که یک هویت مبهمی دارند ولی این هویت، هویت بومی است؛ یعنی بومیها میشناسند خودشان را. یک میلیون و دویست هزار نفر بیشترین جمعیت آسیای مرکزی در سال ۱۹۰۰ است. یعنی در آن فضا شما میبینید که در گذار بیست سال این یک میلیون و دویست هزار نفر تغییر هویتی پیدا میکنند یعنی اصولاً چیزی به نام سارت حذف میشود. این یک سیاست استعماری است، یک واقعیت است، یعنی واقعیت سیاست استعماری را باید پذیرفت. این طور نیست که به قول شما مثلاً استالین یا کس دیگری گفت حق تعیین سرنوشت ملتها و واقعاً حق تعیین سرنوشت ملتها را داشتند. در حالی که سرنوشت ملتها کجا بود؟؟!! یک بهانهای بود برای گذار از اوتوریتۀ استعماری تزاری به اوتوریتۀ استعماری شوروی. درواقع یک جور گذار و یک جور غلت زدن بود؛ چنین اتفاقی افتاده بود.
دکتر مرشدلو: یک واقعیتی وجود و نمیتوان آن را انکار کرد که تمام تمدنهایی مثل ایران فارغ از اینکه چه تفسیری و چه روایتی بخواهیم داشته باشیم از آن، تحت تأثیر یک اهرم تحمیلی بیرونی قرار گرفتند مثل نظام استعماری و مظم استعماری. ایران احاطه شده بود؛ یعنی کل مرزهای ایران تحت تأثیر یک جور مداخلۀ استعماری قرار گرفته بود و این مداخله استعماری هم در شکل گرفتن روایتهای جدید از تاریخ نقش داشته است. هارون ایلماز کارهای فوق العادهای انجام داده در مورد اینکه چگونه در دورۀ استالین روایت ملی در آذربایجان شکل گرفته است و ایرانی هم نیست که ما بگوییم که یک ایرانی این کار انجام داده است. این مداخله استعماری تأثیر دارد در شکلگیری گفتمانها، در تحول هویتهای قومی. این چیزی است که ما ضمن اینکه به گذشتۀ تاریخی خودمان و هویت خودمان نظر داریم، ولی یک نگاه هم به بیرون داشته باشیم. یعنی نقش آن عامل بیرونی و اهرم استعمار را نباید دستکم بگیریم.
دکتر رشتیانی: آقای دکتر پهلوان کتاب تاریخ گردیزی را یک بار دیگر مطالعه بفرمایند و کتاب حدود العالم را یک بار دیگر ببینند، کتاب نزهه القلوب حمدالله مستوفی که در دوره مغولها نوشته شده، در آنجا مفهوم ایران کاملاً مشخص است، مرزهای ایران کاملاً مشخص است، موقعیت ایران در هفت اقلیم کاملاً مشخص است و یک مفهوم برآمده دوره رضاخانی نیست. و این جفایی است که به این عنوان خیلی تاریخی و سنگ نبشتۀ دوهزار و پانصد ساله میشود و نمیشود به همین راحتی گرفتار نظریات غیرعلمی و غیر کارشناسی شویم که ریشه در اغراض خاص سیاسی دارد. اگر به کتاب تاریخ ابوالخیر خوانی به عنوان جزو اولین نمونههایی که در دوره کشیدن مرز ایران صفوی و دولت شیروانی در آسیای مرکزی ببینیم که به زبان فارسی نوشته شده است. یک متن کاملاً منطبق با جهان بینی ایرانی است. کیومرث را نخستین انسان میداند و همۀ متنش برگرفته از شاهنامه است، از تاریخ بناکتی است، از تاریخ گردیزی است. همه متون تاریخ نگارانهشان بدون استثناء به زبان فارسی است. همین تکیه بر زبان فارسی و نوشتن به این زبان (و نه به زبان دیگر)، خودش مهمترین نشانۀ این پیوند است، نشان دهندۀ ایرانی بودن است. متنهایی که به زبان ترکی نوشته شده است، به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برمیگردد.
نوشته شده توسط پژوهشکده تاریخ اسلام در یکشنبه, 03 فوریه 2019 ساعت 2:59 ب.ظ