گزارش نشست علمی با عنوان «سلفیگری در افغانستان»
به گزارش روابط عمومی پژوهشکدۀ تاریخ اسلام، گروه جریانهای فکری نشست علمی با عنوان «گونهشناسی جریانهای اسلامی معاصر در افغانستان» را در روز چهارشنبه مورخ ۹۸/۹/۲۷ با سخنرانی آقایان دکتر مجتبی نوروزی و دکتر احمد شعیب مسلم یار برگزار کرد.
دکتر مسلم یار: در نخست میخواهم یک گونه شناسی از جریانهای دینی در افغانستان داشته باشم. دقیقا در جلسه دو سال قبل تمام صحبت های ما در مورد سلفی گری و راههای ورود سلفی ها به افغانستان بود. این بار تصمیم گرفتم که در نخست یک گونه شناسی از جریانهای اسلامی در افغانستان را داشته باشم بعد جریانهای سلفی را معرفی کنم و در ضمن ملاحظه این موضوع را نیز دارم که صحبت هایم تکراری نباشد بدین سبب صرف به تبیین رخدادهای که در این دو سال به وقوع پیوسته پرداخته خواهد شد. در افغانستان جریانهای اسلامی یا جریانهای دینی در مجموع به دو بخش عمده و اساسی تقسیم میشوند که ما یک بخش را به نام جریان اسلام سنتی و بخش دیگر را به نام جریان اسلام سیاسی نام گذاری کرده ایم که در نخست به معرفی نحله ها و گرایش های جریان اسلام سنتی درافغانستان پرداخته می شود:
جریان اسلام سنتی بر اساس واقعیت های میدانی افغانستان به چهار گروه عمده تقسیم می شود که عبارتند از: حنفیت سنتی، تشیع سنتی، جماعه التبلیغ و تصوف هستند که بخش اعظم مردم افغانستان پیرو این چهار جریان دینی هستند. در کنار این فرقه های سنتی، چهار گرایش نیز از جریان اسلام سیاسی در افغانستان داریم که بعدا بدان پرداخته خواهد شد. حالا در ابتدا به ساز و کار جریان نخست – اسلام سنتی – پرداخته می شود که در واقع یک گونه شناسی از جریانهای دینی افغانستان است. این گونه شناسی بر اساس وقایع میدانی افغانستان بوده و منابع آن بر میگردد به مطالعات و تحقیقات میدانی پژوهشگران این حوزه و یافته های حقیر که زمانی به عنوان طلبه و کارشناس علوم دینی و بعد ها به عنوان مدرس و ژورنالیست علوم دینی به جاهای مختلف سفر کرده و اطلاعاتی را جمع آوری کرده بودم و این صحبت در واقع گزارشی است از آنچه که مطالعه و مشاهده نمودم:
در نخست از جریان سنتی یک تعریف ارائه میدارم که جریان سنتی چگونه یک جریان است: به باور کبیر صالحی پژوهشگر و نویسنده این حوزه: « جریانهای سنتی جریانهای هستند که بدون چون و چرا پایبند اصول و احکام هستند و بزرگترین دغدغه ذهنیشان تبلیغ احکام شرعی در زندگی شخصی و در زندگی اجتماعی است. این جریانها دغدغه سیاسی و ادعا حکومت ساختن ندارند و با حکومتها هم مشکل ندارند تا زمانی که حکومتها معترض فعالیتهایشان نشوند و عموما اینها از توسل به خشونت اجتناب میکنند.» {دوستان توجه کنند ممکن است تا الان چنین گونه شناسی صورت نگرفته باشد و این موضوع از این جهت حائز اهمیت است}
عمده ترین و معتبر ترین فرقه اهل سنت به چهار مذهب فقهی: حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی تقسیم میشوند که بزرگترین فرقه اهل سنت مذهب حنفی و پیروان امام ابوحنیفه می باشد. پایه گذار این مکتب امام ابوحنیفه، متولد سال ۸۰ ه.ق است. ایشان را میتوان پرچمدار فقه عقلانی معرفی کرد چرا که ایشان برای اولین بار فقه عقلانی را به جهان اسلام عرضه کرده است. چنانچه در قرون نخست اسلامی در اهل سنت دو مکتب فقهی داشتیم که یکی مکتب مدینه بود که به مکتب اهل حدیث مشهور بود و دیگری در کوفه به نام مکتب اهل رأی شهرت یافته بود و در رأس آن مکتب اهل رأی امام ابوحنیفه قرار داشته است.
وقتی ما حنفیت می گوییم نگاهمان به حنفیت این هست که امام ابوحنیفه امام اهل رأی بوده و این موضوع در منابع مختلف که در آنها از فقه امام ابوحنیفه بحث شده به صراحت ذکر شده که امام ابوحنیفه همواره به عقل رجوع میکرده و به باور کارشناسان: « فقه امام ابو حنیفه چهار شاخصه دارد. ۱- تکیه بر خرد جمعی: نخستین بار امام ابوحنیفه شورای از فقیهان را تشکیل میدهد که برای جلوگیری از هدر رفتن وقت از توضیح دادن آن می گذرم. منتها این را بدانید که یکی از شاخصه های فقه امام ابوحنیفه تکیه بر خرد جمعی است. یعنی شورای از مجتهدین را امام ابوحنیفه گرد هم آورده بود و هر موضوع فقهی را که استنباط می کردند؛ این شوری نظر می داد و بهترین نظر و رای انتخاب می شد. ۲- رویکرد تحلیلی به احکام شرعی ۳- توجه به مؤلفه های زمان و مکان در اجتهاد ۴- مقاصد اندیشی».
این ویژگی ها را جهت سادگی مباحث بعدی مطرح کردم زیرا بسیاری از پرسش های ما را پاسخ خواهد داد. در مورد ورود مذهب ابوحنیفه به افغانستان تاریخ دقیقش مشخص نیست. اما پس از نیمه قرن ۲ شاگردان خراسانی امام ابوحنیفه در این سرزمین تردد داشتند اما با وجود پیشینه درخشان این مذهب و شاخصه های آن به باور کارشناسان تا قرن ۱۰ ه.ق این عقلانیت در فقه حنفی وجود داشته اما از قرن دهم به بعد سرنوشت مذهب حنفی با جمود و ایستادگی گره می خورد.
به باور کارشناسان این حوزه: « امروزه متاسفانه متصدیان فقه حنفی که علما حنفی مذهب هستند پاسخ صریح برای قضایا و مشکلات امروزی ندارند. و در یک توصیف کوتاه و مختصر فقه حنفی در حالت جمود قرار گرفته و زمانی با مشکلات کنونی مواجه می شود قادر به حل آن نیست ناگریز بر مرجعیت و تقدس مطلق و بدون قید و شرط سنت (میراث گذشتگان) پا می فشارد و هر گونه رهیافت نظری فرا سنتی در جامعه نوین را بدعت و نا مشروع می داند». به همین دلیل است که امروزه با وجود صدها مدرسه حنفی – حوزه – ما در افغانستان در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و فکری با مشکلات فراوانی مانند خشونت، ازدواج اجباری، انتحار، انفجار و همچنین کودک آزاری مواجه هستیم. در حالی که از این مدارس انتظار می رود که مشکلات فوق را مدیریت کنند و به این نیازها پاسخ دهند اما متاسفانه کاری صورت نگرفته است. همچنان جامعه افغانی در آتش افراط می سوزد و تبعیض به تمام معنا وجود دارد. بنا بر آسیب شناسی که صورت گرفته است فقه حنفی دچار آسیب های جدی شده و این آسیب ها عبارتند از:
۱- متون آموزشی: متون آموزشی غالبا از سه مشکل عمده رنج می برد. الف). فاصله زمانی: غالبا متونی که در مدارس حنفی تدریس می شود در فاصله زمانی قرن سوم تا قرن دهم است. متونی مانند تفسیر جلالی اثر سیوطی ب) فاصله زبانی ج) ضعف محتوایی.
۲- دوم اینکه شیوه های تدریس در این مدارس به شکل کلاسیک است. مطابق همان سیستم قدیمی که استاد شاگردان را در یک حلقه جمع و به آنها درس می دهد. استاد فعال مطلق و گوینده و طلبه شنونده محض است. در حالیکه در شیوه تدریس امروزی آن چه که مورد توجه قرار می گیرد انبار کردن اطلاعات در ذهن دانشجو یا دانش آموز نیست بلکه به باور علمای تربیتی هدف از آموزش بیدار کردن حس کنجکاوی دانش آموزان یا دانشجویان است و اگر شما در هر جای دیدید که تنها معلم گوینده و دانش آموزان شنونده هستند این آموزش نیست.
۳- سومین آسیب ضعف در نگارش است. متاسفانه علمای سنتی افغانستان در نگارش خیلی غفلت کرده اند در حالی که این علما به لحاظ ذکاوت، حافظه و تسلط بر متون سنتی اعجوبه های زمان هستند.
۴- مشکل زبانی: زبان عربی امروز با زبان عربی گذشته که متون درسی به آن زبان نوشته شده است متفاوت است. به همین دلیل علمای حنفی افغانستان با زبان عربی امروز آشنایی لازم را ندارند و این موضوع سبب تضاد و رویاروی آنها با جوانی که از طریق دانشکده های الهیات زبان عربی جدید را با مفاهیم اسلامی فرا گرفته اند، می شود.
با توجه به موارد فوق، فقه حنفی به خاطر داشتن چنین آسیب های، پاسخگوی برخی از چالش ها و مشکلات کنونی نیست. که نتیجه آن برای فقه حنفی جزم اندیشی و تنگ نظری، تشدید فقر اندیشه و غفلت از آموزه های دینی بوده است. به عنوان مثال در آموزه های دینی ما مباحث اخلاقی، اجتماعی، فکری و تربیتی به وفور وجود دارد. به جا و شایسته خواهد بود که طلبه دینی با توجه به چالش ها و مشکلات روز تربیت شود و موقف علمی و عملی را در تأمل با چالش های موجود داشته باشد اما متاسفانه طلبه درگیر مباحث پانصد یا هزار سال پیش بوده و وارد مباحث کلامی می شود که متناسب با مسائل روز نیست. فقدان نگاه میان رشته ای نیز از برآیند این آسیب هاست.
در حالی که کمیت حنفی ها در افغانستان امروزی جمعیت بزرگی است و علمای آنان امامت هزاران مسجد را دارند و مردم زیادی از ایشان پیروی می کنند.
گروه دوم از اسلام سنتی فرقه تشیع است که ما در افغانستان معاصر دو نوع تشیع داریم: یکی سنتی و دوم انقلابی. به تشیع انقلابی را در افغانستان معاصر خمینیست ها می گفتند. اما این مبحث رو من اینجا رها می کنم و بهتر خواهد بود تا در فرصت مناسب با همکاری پژوهشکده تاریخ اسلام مطرح شود.
جماعت التبلیغ: دومین جریان اسلام سنتی در افغانستان جریان جماعت التبیلغ است. جماعت التبلیغ یکی از بزرگترین و پرنفوذ ترین جریان های معاصر در جهان اسلام است. این جریان در نیمه سده چهاردهم ه.ق از یک مدرسه کوچک در دهلی شروع شد و به تدریج در سراسر شبه قاره، ژاپن، ایالات متحده آمریکا و بسیاری از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی گسترش پیدا کرد. به گونه ای که در حال حاضر این گروه در ۱۶۰ کشور جهان نمایندگی دارد. بنیان گذار این جریان مولانا محمد الیاس کاندهلوی است. ایشان دانش آموخته دارالعلوم دیوبند بوده و از محضر علماء بزرگ شبه قاره مانند: مولانا مفتی محمود حسن، مولانا مفتی اشرف علی تهانوی، شیخ خلیل احمد سهارنپوری و شاه عبدالرحیم رایپوری دانش آموخته است.
شیوه کار جماعت التبلیغ نیز حسب استطاعت و توانایی مالی و زمانی در داخل و خارج کشور است. این حرکت به نظر من متاثر از عرفان اسلامی و شیوه دعوت اصحاب پیامبر(ص) می باشد.
در نخست خدمت تان عرض کنم کار جمعت التبلیغ چیست؟ جماعه التبلیغ بر محور شش فضیلت، مردم را به آموزه های دینی دعوت می کند. که بدان صفات شش گانه می گویند: فضیلت برپایی نماز، فضیلت علم، فضیلت ذکر خدا، اکرام مسلمانها و خروج آنها برای تبلیغ دین اسلام. تمام فعالیت جماعت التبلیغ را بیان فضایل شکل میدهد که به آن صفات شش گانه می گویند. کسی که این صفات ششگانه را به مردم و دیگران انتقال می دهد باید لبریز از محبت خدا باشد. پس یک فرد تبلیغی چکار بکند که این فضیلت را به مردم تبلیغ کند؟ برپایی نماز واجب و ادای نوافل. باید ملتزم به این کارها باشد فراگیری علم فرائض یعنی علم دینی، رعایت حرمت مسلمان، حفظ آبروی مسلمان و همچنین نیت خالصانه و خروج در راه الله.
به گفته یکی از امیران جماعت که برایم: نخستین گروه جماعه التبلیغ وقتی وارد یکی از شهرهای آلمان میشود شروع به تبلیغ کردن میکنند. پلیس آلمان در مورد اینها یک گزارش میخواهد در گزارشی که ارائه میشود گفته می شود که اینها مردمانی هستند که در بالای ابرها و زیر زمین کار دارند و پلیس در پاسخ می گوید چون با روی زمین کار داریم معترض اینها نمیشویم. همان شهر اکنون چهل و سه هزار نفر مسلمان دارد. ایرادی که به اینها گرفته می شود این است که اینها معتقد به کار سیاسی نیستند.
اینها یک کتاب دو جلدی دارند از مولانا سید ذکریا کاندهلوی به نام کتاب فضائل اعمال، این کتاب اصلش به زبان اردو نوشته شده است اما به زبان های مختلف ترجمه شده که محتوایش فضائل نماز، فضائل ذکر، فضائل قرآن، حکایات صحابه، صدقات، صله رحم، حج و عمره و آداب تبلیغ است. برای هر کسی که تبلیغ میکند واجب است این کتاب را بخواند و اینها در هر کجا که مجلس تبلیغ برگزار می کنند از روی همین کتاب فضایل اعمال را میخوانند: ایشان با ساز و کار مباحث فلسفی، پست مدرن، چالش های دنیای جدید، شیعه، سنی و انتحاری… کاری ندارند و فقط از فضایل اعمال می گویند و تمام.
شیوه کار اینها هم به این شکل است که اینها آدم ها را قناعت می دهند که برای تبلیغ دین خدا از خانه های خویش یک روزه، سه روزه، یک هفته، یک ماهه، چهار ماهه و یک ساله طبق توان مالی خروج کنند و هر گروه تبلیغی در رأس خود یک امیر دارد. تنظیم امور این افراد در طی مدت زمان تبلیغ بر عهده امیر میباشد. هر گروه تبلیغی بعد از جا به جایی در مسجد مورد نظر جهت انجام ماموریت دعوتی، عصرانه شروع به گشت زدن می کند و هر کس را در مسیر دیدند بعد از احوال پرسی و معارفه، شروع به دعوت دینی می کنند از اصول دعوت جماعت این است که هیچگاه متوسل به خشونت نمی شوند و اگر هم با آنها به سختی برخورد شود مقابله نمیکنند و لبخند میزنند. رمز موفقیت و گسترش این جماعت در ۱۶۰ کشور جهان از شاخ آفریقا تا ایالات متحده آمریکا نیز همین مدارای اخلاقی آنان است برخلاف توطئه های که علیه جریان جماعت تبلیغ گاهی صورت می گیرد اینها کار سیاسی و جاسوسی نمی کنند و مردمانی ساده ی هستند که به دعوت دین خدا کمر همت بسته اند و پیوسته از خشونت پرهیز میکنند.
این جماعت در سال ۱۳۷۱ و بعد از پیروزی مجاهدین وارد افغانستان شدند و قبل از آن در کشور حضور پر رنگی نداشتند. اعضای جماعت در سالهای نخست در افغانستان بسیار اذیت شدند. اما امروزه موفق شدند تا یک جریان بزرگ دعوتی را ایجاد کنند. حالا در شهرهای هرات، کابل، بلخ، قندهار و … طرفداران بسیاری دارند. تنها در اجتماعی که در سال ۲۰۱۷ در هرات داشتند حدود هفده هزار نفر را جمع برای دعوت جمع کرده بودند، اینها در هر سال چندین اجتماع عام دارند. این سومین جریان دینی سنتی در افغانستان بود.
گونه چهارم از جریان اسلام سنتی درافغانستان معاصر تصوف است. تعریفی که از تصوف ارایه شده است: «گونهای از دین ورزی است که مردم را بر صفای باطن دعوت میکند». پیشینه تصوف هم به زهد و دنیا گریزی میرسد و بر اساس منابع آنان، برخی از رهبران فرقه تصوف بر این باور هستند که تصوف از صوف گرفته نشده بلکه از اصحاب ُصفه گرفته شده و اصحاب ُصفه نیز جمعی از یاران پیامبر(صل الله علیه وسلم) بودند که در مقابل مسجد النبی بر یک صفه –سکو- مینشستند و اینان طمعه ای به دنیا نداشتند. از تابعین نیز آدمهای مشهوری مثل حسن بصری که مشهور به خدا ترسی هست یا بشر حافی و … که اینها زهاد بودند. تاریخ ورود تصوف به افغانستان مشخصا معلوم نیست. اما سه فرقه تصوف در افغانستان وجود دارد. طریقه قادریه که منتسب به شیخ عبدالقادر گیلانی متوفی ۸۶۱ ه.ق است، اینها خانقاه دارند بعد از نمازهای جمعه کنار هم جمع میشوند. حلقه هایی تشکیل می دهند و ذکر جمعی میگویند. یک نفر مرشد طریقت هست و دیگران به عنوان مرید هستند. این طریقت تقریبا در تمام ولایات افغانستان وجود دارد. جریان بعدی تصوف در افغانستان طریقه نقشبندیه است. اینها بر خلاف طریقه قادریه ذکرشان ذکر خفی است و اینها بر کم گویی و کم خوابی و ذکر خدا تاکید میکنند. این فرقه منسوب است به بهاء الدین نقشبندی متوفی ۷۲۱ ه.ق. سومین طریقه تصوف در افغانستان طریقه چشتیه است. این طریقه منسوب است به خواجه مولوی چشتی متوفای ۷۱۲ ه.ق. طریقه چشتی بر خلاف دو طریقه دیگر زیاد متشرع نیست و مجالس ذکر و دعاهای خود را با آلات موسیقی برگزار می کنند. به همین دلیل این طریقه در هندوستان پیروان زیادی دارد. اینها در پاکستان هم هستند و در پایتخت افغانستان – کابل- اینها خانقاهی به نام خرابات دارند و در آنجا نشست های برگزار می کنند. پیروان این طریقت در افغانستان نسبت به دو طریقه دیگر کم تر است.
اما در مورد جریان های سلفی یا به اصطلاح اسلام سیاسی در افغانستان تفسیرها و تبیین های مختلفی وجود دارد من در جلسه دو سال قبل حدود یک ساعت و نیم در مورد ورود اسلام سیاسی و ساز و کار آنان سخن راندم. فعلا به دلیل وقت گیر بودن در موردشان صحبت نمی کنم و سعی می کنم درباره وقایع امروز افغانستان صحبت کنم.
در افغانستان از جریان اسلام سیاسی یکی حرکت دیوبندیه (دیوبند) را داریم. منش فکری این جریان در سال ۱۸۷۹ م در یک مدرسه کوچک آغاز میشود و با مرور زمان و تلاش های مولانا محمد قاسم نانوتوی و رشید احمد گنگویی تبدیل به یک دارالعلوم بزرگ به نام دارالعلوم دیوبند شد. قبلا در شبه قاره هند مدارس زیاد وجود داشت که یک برنامه درسی واحد داشتند به اسم درسنامه که شامل این درس ها میشد: «صرف، نحو، بلاغت، منطق، فلسفه، حساب، کلام، اصول فقه و حدیث». چون آن درسنامه برای حدیث یک جایگاه حاشیهای قائل شده بود. یعنی از مجموع شش کتاب حدیث که در اهل سنت معروف است یک مختصر و گزیدهای به نام مشکاة المصابیح را میخوانند. حنفی ها به همین دلیل همیشه مورد تعرض اهل حدیث قرار میگرفتند. اهل حدیث طعنه می زدند که حنفی ها فقهشان بر اساس سنت نبوی نیست و بر حدس و گمان استوار است و بر قیاس استوار است. این موضوع برای شیوخی که دیوبند را ایجاد کردند یک بحث حیثیتی شد. بنابراین تصمیم گرفتند حدیث را جز دروس اصلی برنامه درسی دیوبند کنند. و این فکر را از شاه ولی الله دهلوی و پسرش شاه عبدالعزیز دهلوی گرفتند و در برنامه درسی دیوبند صحاح سته را جای دادند. خلاصه کلام اینکه اینها برای آموزش حدیث اهتمام ویژه قائل شدند. از این رهگذر بود که نقل جایگزین عقل شد و حنفیتی که قبلا به عقل متکی بود متکی به نقل شد و این یک نقطه عطف برای تغییر رویکرد عقلی فقه حنفی به رویکرد نقلی و حدیثی بود. آثار زیادی در این جهت نوشته و حدیث پژوهان زیادی را نیز تربیت کردند.
اما در مورد ورود دیوبندی ها به افغانستان، ورود اینها به افغانستان در قرن بیستم و در زمانی که مولانا عبیدالله سندی به افغانستان آمد و مردم را در مقابل انگلستان جمع کرده و تشویق به جهاد کرد، است. بعد از او مولانا منصور انصاری میآید. و به همین ترتیب اولین نسل دیوبندی ها در افغانستان تربیت می شد. زمانی که شاه امان الله اعلام استقلال کرد و شروع به اصلاحاتی بخشهای مختلف از جمله: سهیم ساختن شیعیان در پارلمان افغانستان، از بین بردن بردگی، آوردن مطبوعات، رفع حجاب و….
اولین کسانی که در مقابل این اصلاحات قرار گرفتند دیوبندی ها بودند و تا سقوط حکومت شاه امان الله پیش رفتند. موج دوم فعالیت دیوبندی ها در زمان ظاهر شاه هست که مفتی حسن رهبر دیوبندی در این زمان به افغانستان میآید. حکومت ظاهر شاه از وی استقبال میکند. در سال ۱۹۴۷ نیز تغییر دیگری در دیوبند شکل میگیرد وقتی پاکستان از هندوستان جدا می شود و دیگر طلبه های افغانی برای آموزش درسهای دینی به دهلی رفته نمی توانند به شهرهای پاکستان مانند لاهور و کراچی و … میروند. اما دیوبندیهای پاکستانی تندرو تر و باورمندتر به کار سیاسی بودند و اولین بار ریشه های تکفیر کردن در آنان دیده میشود. اولین بار جمعیت العلماء سند به رهبری مولانا شبّير احمد عثماني شکل می گیرد. اینها خیلی پیشرفت میکنند اما با مرگ مولانا شبیر احمد این حرکت از هیاهو میافتد؛ اما به جای آن، مفتی محمود حسن جمیعت العلماء پنجاب را تشکیل میدهد. او با چند تن از علماء دیگر، مبارزه ی خود را علیه حاکم وقت پاکستان ایوب خان شروع میکند. اینها در زمان ذوالفقار علی بوتو شورش نظام مصطفی را برپا میکنند و حتی کشور پاکستان را به شورش میکشند تا اینکه در ۱۹۷۷ ژنرال محمد ضیاءالحق کودتا میکند. از آن جایی که موصوف از طریق کودتا به قدرت می رسد. برای اینکه خلاء کودتا را پاک کند هویت دینی به پاکستان میدهد و دیوبندی ها را در نظام حکومتی پاکستان جا میدهد. اینجا است که حرکت دیوبندیه پاکستان خشن و تند رو تر میشود و تکفیر کردن مخالفان را شروع میکنند. و در ۱۹۸۰ زمانی که مولانا محمود حسن وفات میکند و پسرش مولانا فضل الرحمن رهبر جماعت را بر عهده می گیرد. درادامه در سال ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸ که روسها به افغانستان تجاوز می کنند. مولانا فضل الرحمن با استفاده از کمک های خیریه، از کشورهای اسلامی و ضد کمونسیم دریافت می کند صدها مدرسه در مرز افغانستان و پاکستان ایجاد کرده و فقه سیاسی و جهاد را در مدارسش تدریس میکند و موجی از طلبه ها را در میدان های جهاد افغانستان می فرستد و بین افغان ها محبوب میشود. امروزه ملا محمد عمر مجاهد، اولین رهبر حرکت طالبان، ملا اختر محمد منصور و اکثریت رهبران و فرماندهان جریان طالبان یا امارت اسلامی افغانستان تربیت شده های مدارسی هستند که مولانا فضل الرحمن اساسش را گذاشته بود. با پیروزی طالبان دیوبندی ها برای اولین بار در افغانستان حکومت را تجربه میکنند. اما بعد از اینکه در سال ۲۰۰۱ آمریکا طالبان را از بین میبرد دیوبندی ها دوباره به مدارس خود باز میگردند که الان حدود ۱۴۰۰ یا بیشتر مدرسه یا حوزه علمیه درافغانستان دارند.{آمار مدارس دیوبندیه براساس داده های مجمع بلاغ است که بزرگترین هماهنگ کننده مدارس خصوصی کشور است}
جریان بعدی که در آن رگه های سلفی دیده میشه حزب التحریر یا حزب آزادی بخش اسلامی است که به صورت مخفی و سردابی در افغانستان پیش می رود و هنوز کسی متوجه اش نشده. رهبری این جریان بر می گردد به شیخ تقیالدین النبهانی که از اهالی فلسطین است. او در زندگیش دو شوک شدید میبیند یک بار با چشمان خود سقوط خلافت عثمانی را میبیند و بار دیگه در سال ۱۹۴۸ که مسند قضا را دارد ایجاد کشور صهیونیستی را میبیند. اونجاست که به این نتیجه میرسد که یک سازمانی را به نام حزب التحریر یا خلافت اسلامی تأسیس کند. هدف آن را از بین بردن فقر، ایجاد صلح و امنیت، تشکیل خلافت اسلامی می داند. اینها یگانه جریانی هستند که با هیچ یک از جریان های اسلامی رابطه حسنه ندارند. تنها راه حل مسائل را ایجاد خلافت بر اساس برنامه های که خودشان دارند میدانند. اینها یک کتاب دارند به نام دستور الخلافه که ۱۹۰ ماده دارد و به نوعی پیش نویس قانون اساسی آنان است. اینها تمام سرزمین های اسلامی که در آنجا احکام شرعی اجرا نشود را دارالکفر میدانند. ایشان دعوت خود دارای سه مرحله میدانند مانند دعوت پیامبر(ص). مرحله دعوت مخفی، دعوت علنی بین توده ها و تشکیل خلافت. طبق یک سری از اسناد میشود اذعان کرد که تحریری ها در مرحله دوم دعوت هستند یعنی به دنبال جذب توده ها اند. باورشان این هست تا زمانی که مردم به دعوت نپیوندند در کفر و ضلالت و جاهلیت هستند. چندتا قانون از اینها را می خوانم که در آنها رگههای از خوارج دیده می شود.
خوارج دو امیر داشتند امیر مردم و امیر جهاد. پیشنویس قانون اساسی اینها احکام اولش در مورد خلیفه است دومش در مورد معاونان تفویضی و تنفیذی هست. خلیفه دو تا معاون تفویضی دارد و دوتا معاون تنفیذی. والیان، امیر جهاد، امنیت داخلی، امور خارجی، امور صنعت، امور قضاء، امیر مصالح مردم، امیر بیت المال، امیر مطبوعات، امیر مجلس امت این پیشنویس قانون اساسیشان است. اینها در بیست کشور جهان از جمله افغانستان نفوذ دارند. منتها حرکت حزب التحریر در افغانستان از آسیای میانه آمده است. محور فعالیت های آنان دانشگاهها هست اینها در دانشگاههای مشهور افغانستان مانند دانشگاه کابل، دانشگاه هرات، دانشگاه قندهار، دانشگاه بلخ و … حضور دارند. حکومت کنونی افغانستان حزب التحریر را یک حزب غیر قانونی اعلام کرده و فعالیتشان را ممنوع قرار داده است. رهبر این جماعت را درافغانستان هیچ کس نمیشناسد. جوانان بیست تا سی سال را جذب میکنند. چند سال قبل امنیت ملی افغانستان تعداد زیادی از این جوانان را به زندان انداخت اما تا الان رهبر این ها معلوم نشده است. اینها در تار و پود دانشگاههای افغانستان لانه کرده اند و من فکر می کنم با وجود این جریانها همچنان بستر افراط گری هنوز هم در افغانستان در حال رشد است.
جریان سوم اخوان المسلمین است که در مورد اخوان المسلمین و ورودش ما در جلسات قبل صحبت کردیم. که الان در موردش صحبت نمی کنیم منتها نسل اول اخوان در افغانستان که رهبران جهادی سابق بودند برخی شان از دنیا رفته اند و عده ای هنوز زنده هستند. اما در سالهای ۱۹۹۰ یک عده از جوانان افغان با توجه به نقش کم رنگ مجاهدین در مسایل تربیتی و درگیری های داخلی آنان در افغانستان متوجه میشوند که رهبران جهادی در مسیری اشتباه می روند و میان شان وحدت وجود ندارد. آنان با انگیزه دعوت مردم به دین اسلام و اقامه نظام اسلامی در افغانستان براساس منهج اخوان حرکت اسلامی را دو باره ایجاد میکنند که حالا به اسم جمعیت اصلاح افغانستان مشهور است. این حرکت فعلا برخور دار از دانشگاههای خصوصی، مدارس دینی، مدارس عصری، رسانه تصویری و شنیداری بوده و پیروان زیادی در داخل و خارج کشور دارد و اجتماعات بزرگی را به نام (هفته فهم قرآن) دراستان های مختلف افغانستان برگزار می کنند که تا کنون مورد اقبال جوانان و توده ها قرار گرفته است جمعیت اصلاح سومین جریان اسلام سیاسی درافغانستان اند که در دعوت شان عقلانیت دینی دیده میشود. رهبران و بزرگان جمعیت اصلاح باورمند به کار دعوتی بوده و تا کنون متوسل به اعمال خشونت آمیز نشده اند و باتوجه به مداری دینی این جریان و گستره کارشان می توان این حرکت را یکی از بهترین حرکت های اصلاحی را درافغانستان معاصر نامید.
جریان چهارم جریان سلفی جهادی است و هدف از سلفیت جهادی گفتن ما دراینجا همان داعش در افغانستان است. اولین بار در سال ۲۰۱۴ یک بیعت از طرف ملا عبدالرئوف خادم با ابوبکر بغدادی صورت گرفت. ملا عبدالرئوف خادم به دلایل مختلف با ملا محمد عمر مخالفت می کند. و به نمایندگی از داعش در افغانستان پرچم بلند میکند. ملا عبدارئوف خیلی زود کشته میشود بعد از او حافظ عبدالواحد میآید و او هم خیلی زود کشته میشود منتها اینکه داعش چرا افغانستان را انتخاب میکند؟ یا اینکه ملاعبدالرئوف چرا ولایت خراسان داعش را ایجاد میکند؟ اینها سؤالاتی هست که باید برایش پاسخ داده بشه. به نظر من مهمترین دلایل حضور داعش میتواند چند مورد باشد.
۱- ایجاد تنوع در جبهات مبارزاتی خود
۲- کاستن از فشارهای که در عراق و سوریه بود بر داعش
۳- برقراری روابط با گروههای تکفیری: مثلا وقتی داعش به افغانستان بیایید با گروههای مختلف افراطی میتواند که بیعت کند. گروههای مثل: سپاه صحابه، جریان های که در پاکستان است یا حرکت های که در آسیای میانه است و …
۴- شباهت های هم بین داعش و طالبان وجود دارد هر دو جریان از دل بحران برخواسته اند هم جریان داعش که از دل بهار عربی برمیخیزد و هم طالبان که اینها در جنگ داخلی افغانستان به وجود میآیند. شباهت های دیگه ای هم وجود دارد که گفتنشان زمان بر است.
۵- نامتجانس بودن گروه طالبان که از سلفی و ملاهای سنتی و مردم ناراضی از حکومت تشکیل شدند.
۶- جذاب نبودن ایدئولوژی طالبان نسبت به داعش
۷- شکست داعش در شامات و عراق
۸- شکننده بودن امنیت در افغانستان
۹- ژئوپولوتیک افغانستان و سوق الجیشی بودن منطقه
علاوه بر داعش دو حرکت دیگر هم در سمت شمال افغانستان هست که یکی حرکت اسلامی ازبکستان و دوم حزب التحریر ازبکستان هست. اما در خاتمه بحث این که اگر داعش در افغانستان مسلط شود چه پیامدهای دارد که اینها را در چند مورد می گوییم.
۱- خطر بروز فرقه گرایی ضد شیعه
۲- تهدید مرزهای شرقی ایران: به احتمال زیاد داعش مرزه های سیستان و بلوچستان را مد نظر میگیرد.
۳- بروز اختلافات در منطقه و شروع جنگ نیابتی
۴- افزایش شمار آوارگان
۵- افزایش گروههای تکفیری
۶- ایجاد منطقه امن برای تکفیر کردن و کارهای تروریستی و …
دکتر نوروزی: موضوعی که بنده تلاش می کنم به آن بپردازم، شاید کمتر مورد توجه قرار گرفته است و آن هم بحث نقش سلفی گری در هویت بخشی و گفتمان گروههای افراط گرا در افغانستان است. این که اساسا جای این عنصر به عنوان سلفی گری و توجه به سلف صالح هم در گفتمان اینها و هم در شاکلۀ هویتی چنین گروه هایی کجاست؟ چرا که به نظر می رسد این عنصر بیش از اینکه یک عنصر اعتقادی باشد یک عنصر اندیشه ای و کارکردی است. به این معنا که در پاسخ به سؤال و مسایل روز، اندیشمندانی در جهان اسلام نسخه ای به نام سلفی گری پیچیدند. لذا پیش از اینکه این عنصر یک چارچوب فلسفی فارغ از محیط باشد باید در چارچوب محیط و در گذشته تاریخی آن به سلفیت سنتی نگاه کرد. چهره های مختلفی مانند ابن حنبل و ابن تیمیه و دیگران دیگران چه در دوران معاصر و جدید که در واقع دوران برخورد جهان اسلام با مدرنیته و غرب بوده و چه در گذشته تاریخی در پاسخ به این که حالا چه باید کرد؟ وظیفه مسلمانان چیست؟ پاسخشان سلفی گری بوده است که ما باید رجوع به سلف صالح داشته باشیم. لذا بنده سلفی گری را اساسا یک عنصر اندیشهای و واکنشی به شرایط میدانم و هر جا که شرایط به این سمت و سو رفته است که سایر مسیرها بر روی اندیشمندان بسته شده حرکت به سمت سلفی گری را بیشتر شاهد هستیم. با این مقدمه باید وارد محیط تاریخی و جغرافیایی افغانستان بشویم و در این محیط بحث کنیم و ببینیم چه می شود که گروه های مختلف چرا به یک درجه یا جریانی از سلفی گری رجوع میکنند؟ اگر بخواهیم ورود به تاریخ معاصر افغانستان پیدا کنیم. چون سطح بحث ما هویت هست و یکی از عناصر مهم به هویت بخشی گروه ها تعریف دگر می باشد. وقتی یک گروه خودش را تعریف میکند این تعریف در برابر یک دیگری است. چرا در تقابل خود و دگر منجر میشود این گروه از عنصر سلفی گری استفاده کند؟ این موضوع دلایل مختلف میتواند داشته باشد. در تاریخ معاصر افغانستان اولین جایی که ما شاهد شکل گیری اندیشه های متعارض در افغانستان هستیم شاید به دهه چهل یا اوایل دهه پنجاه شمسی و شکل گیری جریان چپ در افغانستان برگردد که منجر به کودتای داوود خان در سال ۱۳۵۲ می شود. تا پیش از این ما در مقابل اندیشه های چپ که محیط مناسبی برای رشد پیدا کردند هم تحت تأثیر فضای بین المللی که در آن زمان اندیشه های چپ دارای جذابیت بودند و هم اینکه افغانستان در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی که مدعی و سردمدار اندیشه های چپ هست قرار دارد و هم تحت تأثیر جریانات داخلی افغانستان که برخی جریانات پاسخ به معضل سلطنت و تداوم آن را گرایش به اندیشه های چپ و سقوط سلطنت و انقلاب کارگری میدانند. در مقابل اندیشه چپ که در افغانستان شکل میگیرد و کانونش در مراکز روشنفکری و نخبگانی افغانستان و به طور مشخص دانشگاه کابل است. در یک جامعه کاملا سنتی و باورمند و معتقد به آموزه های اسلامی جریان چپ شکل میگیرد ، جریانی که مشخصه اش در آن دوران الحاد است. یعنی ترویج این شعار که ما باید به سمت الحاد حرکت کنیم و از همه قیدها و بندها آزاد شویم و سایر شعار های ملحدانه جریان چپ.
در این شرایط جریانی در دل دانشگاه کابل سعی میکند در مقابل این جریان بایستد که منشاء اش در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل هست به نام جمعیت جوانان مسلمان و بعضی شخصیتهایی که به آن ها اشاره شد مانند استاد ربانی یا جناب حکمتیار و دیگران در این جمع حضور دارند. آبشخور فکری این جریان کجاست؟ یعنی ریشه های فکری اینها را در کجا می توانیم دنبال کنیم؟ این ریشه ها همانطور که اشاره شد در الازهر مصر هست و گرایشات اخوانی بر ایشان غالب است. نسبت گرایشهای اخوانی با سلفیت هم مشخص است . یعنی اخوان هم نوعی سلفی گری مدرن هست در آن دوره. این گروه تلاش میکنند پاسخی در برابر آن جریان چپ برای خودشان و در دل دانشگاه کابل ایجاد کنند. مسائلی که پیش میآید و حمایتی که دولت وقت افغانستان از جریان مقابل میکند و درگیری و نزاعی که در دل دانشگاه کابل شکل میگیرد. سران این جریان به طور عمده مجبور به مهاجرت از افغانستان به پاکستان میشوند. این جریان با این نگاه هویت خودش را در مقابل دو دگر تعریف می کند. نخست، در مقابل جریان چپ یا کمونیستی و دوم دولت وقت افغانستان. یعنی حاکم غیر اسلامی. لذا وقتی میخواهد تولید اندیشه بکند در گیرودار این مسایل که برایش ایجاد شده است و ما برای نجات اسلام در جامعه اسلامی به سمت راهکارهای فرهنگی حرکت می کنند و نشریاتی را منتشر میکنند در پاسخ به جریان چپ و یک نزاع فکری و فرهنگی شکل میگیرد. که به نظر بنده اگر این جریان ادامه پیدا میکرد و جریان چپ در افغانستان تحت تاثیر کودتای داوود و بعد هم رژیم های کمونیستی به حکومت نمیرسید، شاید این نزاع فکری و فلسفی باعث میشد این جریانهای سلفی گری بیشتر گرایش های کلاسیک اخوانی در خودش داشته باشد. پس این جریان سعی میکند به دولت که متمایل به چپ هست و جریان فکری چپ پاسخ بدهد و در پاسخ گرایشات اخوانی را در خودش بروز میدهد. در ادامه نزاع، بین مجاهدین و حکومت کمونیستی (پس از سقوط حکومت داوود و روی کار آمدن حکومت کمونیست ها و بعد ورود اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان) است. اینجا مساله تغییر میکند و وقتی مسأله تغییر میکند پاسخ هم تغییر میکند. مساله میشود اشغال سرزمین اسلامی توسط یک حکومت ملحد. در اینجا پاسخ جهاد است. لذا شما میبینید که به مرور شرایط این جریان را به سمت سیاسی شدن، دادن پاسخ های سخت تر و استفاده از ابزار و اهرم قدرت پیش میبرد.
یک اتفاق دیگر در دهۀ ۱۹۸۰ میافتد آن هم حضور جریاناتی از جهان اسلام در پاکستان و در کنار مجاهدین افغان است. اینها در واقع علاوه بر کمکهایی که در نبرد با شوروی به افغان ها میکنند هر کدام حامل یک جریان فکری هستند. این حاملان اندیشه بر جریان فکری در افغانستان و جریان اسلام گرا به ویژه اهل سنت چون بیشتر با آنها در ارتباط هستند تاثیرات خودش را می گذارند. همانطور که ما در گذشته شاهد تاثیر دیوبندیسم بر حنفیت در افغانستان هستیم ، در دهه هشتاد میلادی شاهد این هستیم که سه جریان عمده اسلامی که سه نفر شاخص های این جریانات هستند و هر کدام از یک منطقه از جهان عرب وارد پاکستان میشوند، هر کدام در برخورد و تمایلی که با هم و با جریان اسلام گرا و جهادگرا در افغانستان دارند تأثیرگذار میشوند و برآیند و خروجی این تعامل در واقع یک جریان جدی فکری است. این سه شخص عبارتند از عبدالله عزام از فلسطین؛ وی پیش از شروع جهاد با پیشاور پاکستان ارتباط دارد و در دانشگاه آنجا تدریس میکند و کاملا محیط رو می شناسد و شاید بتوان گفت منشاء اولیه جذب عربها به جهاد افغانستان است. یک چهره تبلیغی و شخصیت شناخته شده اسلام گراست، دغدغه اولیه و اصلی او آزادی فلسطین است. چهره دیگری که وارد می شود اسامه بن لادن است که از عربستان سعودی میاید. اسامه با دیدگاههای خاص خودش اهرم های لازم برای اثر گذاشتن بر دیگران را دارد. اهرم اصلی در واقع قدرت و ثروت است. اسامه نقش مهمی در جذب منابع مالی در کمک به جهاد افغانستان از کشورهای عربی را دارد. مساله اسامه در مرحله اول در واقع مساله خود افغانستان است. او به شدت در سال های نخست تحت تأثیر عزام است. اما نفر دیگری که وارد میشود ایمن الظواهری است که از مصر میآید. با آن سابقه برخوردهای جدی که دولت مصر با جریانهای سلفی دارد. یعنی شاید عزام و اسامه چندان تجربه عملی کاربرد اندیشه های سلفی را در پاسخ به مسأله های سیاسی دوران خودشان را نداشتند و تنها برایشان اموری ذهنی بودند. اما ظواهری از جایی میاید که این پاسخ را بار ها آزموده اند و با برخورد سخت حکومت مصر مواجه شده اند. اینها سالها زندانی حکومت مصر بودند. لذا نوع اندیشه ظواهری تحت تاثیر اتفاقهایی که برای خودش و جریانی که به آن وابسته بوده رخ داده است. پاسخ سخت تر و محکم تر است. لذا مسئله و دگر خود را بیشتر حکومتهای اسلامی تعریف میکند. پس ما با سه نفر به نمایندگی از سه جریان فکری و سه منطقه جغرافیایی جهان عرب و اسلام مواجه هستیم که هر کدام مساله های خاص خودشان را دارند و در محیطی به نام پاکستان در کنار مجاهدین افغان که مشغول جنگ با ارتش سرخ هستند، قرار می گیرند.
دهه هشتاد دهۀ امتزاج فکری اینهاست و دهه ای است که اینها هرکدام تلاش میکنند بیشترین تأثیر را بر دیگران و بر هم رزمان خود بگذارند. در این نبرد اندیشه ای یا نبرد مبارزاتی درون گروهی که شکل میگیرد جریان ظواهری بر جریان عزام پیروز میشود هم در جذب اسامه بن لادن به سمت خود و هم در تأثیرگذاری بر اندیشه های فکری در افغانستان. لذا اگر ما بخواهیم تحول این جریان را بررسی کنیم باید این تحول را در شخص حکمتیار بررسی کنیم به عنوان نماینده آن جریان اسلامی اول که یک نگاه اخوانی کلاسیک به موضوع دارد اما وقتی این جریان وارد نبرد میشود کاملا با آنچه در اول بود متفاوت است. این نوع نگاه حکمتیار منجر به ایجاد جنگهای داخلی در افغانستان و در واقع ناکامی مجاهدین در تشکیل حکومت میشود اما یک نکته مهم وجود دارد، این که ما با یک جامعه ای روبرو هستیم که قبل از این مبانی یا فضای تفکر فلسفی نسبت به مبانی اسلامی وجود ندارد یعنی یک جامعه سنتی است با منابع اسلامی محدود. که این منابع تحت تأثیر شرایط جغرافیایی و تاریخی متعدد کمتر به بحث گذاشته شده است. یعنی فضای داخلی و اسلام سنتی افغانستان با فضای اسلام مصری که محل برخورد اندیشه هاست کاملا متفاوت است. لذا استفاده کاربردی از سلفی گری برای هویت بخشی و برای جلب تودههایی که منابع اسلامیشان محدود بوده لذا باور و فهمشان از اسلام کاملا سنتی است موفقیت بیشتری دارند و تلاش می کنند از این سلفیت کاملا استفاده کنند برای جلب تودهها به سمت خودشان. لذا ما می بینیم هر چه در تاریخ معاصر افغانستان جلوتر می آییم شاهد این جریان هستیم که اولا فضایی که عرض کردم به دلیل تغییر گفتمان و دال های مرکزی گفتمان فضای سخت تری است به جهت عنصری به نام تقدس. ما در جریان های دینی عنصری داریم به نام تقدس و هر چه جریان اسلامی سنتی تر باشد به صورت طبیعی تقدس مفاهیم بالاتر می رود و تصلب گفتمانی بیشتر می شود. یعنی تغییر گفتمان و تغییر فهم از موضوع بین افراد خیلی کار سخت و مشکلی است. لذا شما اگر می خواهید یک مفهوم یا دال را وارد این جریان کنید باید نخست منطبق با اندیشه ها و افکار اولیه این افراد و تقدسی که نسبت به موضوعات دارند، عمل کنید. لذا سلفی گری با نوعی تقدس زایی برای خودش و با تبلیغ این امر که سلفیت، تنها اسلام اصیل و اسلام دور از بدعت است در جامعهای چون افغانستان که اسلام مساله توده های مردم هست تنها از این طریق است که یک دال گفتمانی میتواند وارد شود. لذا ما می بینیم به مرور موضوع سلفیت از یک دال شناور به یک دال تثبیت شده بدل شده و به مرور حتی در بین جریاناتی تبدیل به دال مرکزی می شود. در نتیجه پاسخ اصلی جریانات در داخل افغانستان به موضوعات از دل سلفیت میآید. چرا این اتفاق میافتد؟ و چرا ما به مرور به این سمت می رویم و جریانات اسلام گرا به سلفیت تکفیری نزدیک میشوند؟ در واقع دلیلش ناکامی پاسخ های قبلی است. وقتی پاسخ های قبلی به مسأله ناکام میماند و شما در تشکیل حکومت اسلامی موفق نمی شوید، آن چیزی که مدنظرتان است و موفق نمی شوید در پاسخ دادن به مسائل خود چون نمیتوانید از آن دال مرکزی که اسلام و خلافت است، کوتاه بیایید به مرور پاسخ هایتان پاسخ های سخت تری خواهد بود و جریان سلفی گری و آن هم سلفی گری تکفیری و بازگشت به سلف صالح هم به مرور در مرکز گفتمان های اسلام گرا در افغانستان قرار می گیرد و این جریان، جریان خطرناکی خواهد بود. یعنی اگر به پدیده هایی مثل تکفیر یا انتحار یا مسائل اینچنین بنگرید، مشاهده می کنید اینها در جریان های اسلام گرا در افغانستان ریشه آنچنانی ندارند ولی سرعت گسترش قابل توجهی دارند و این سرعت گسترش به دلیل ناکامی در پاسخگویی قبلی است. یعنی در دوره پیش از داوود یعنی ظاهرشاه با این جریانات برخورد می شود. در دوره داوود مجبور می شوند از کشور خارج بشوند. دست کم یک دهه مجبور به جنگ می شود. بعد نمی توانید حکومت تشکیل بدهید و منجر به جنگهای داخلی می شود و بعد منجر به این می شود که از دل این جریان جریانی به اسم طالبان به وجود میآید. طالبان خودش تبدیل به مسأله می شود، در بین جریانهای اسلام گرا که آیا ما بپیوندیم به این جریان یا در مقابل این جریان قرار بگیریم. بعد از سقوط طالبان و برآمدن قدرتی که به تعبیر جریان های اسلام گرا کاملا وابسته به غرب است، در این مدت بیشترین تکیه کلامشان بر این است که حکومت، حکومت غاصب است، غرب عملا حکومت میکند به عنوان یک دگر مشخص و واضح و مبارزهای که ما باید بکنیم این مبارزهای که تا به امروز سرانجام مناسب نرسیده یعنی منجر به تشکیل امارت یا خلافت نشده است و روز به روز به تعبیر این دوستان وضعیت اسلام و هویت اسلامی مردم در خطر است و این خطر منجر می شود ما به سمت این پاسخ برویم که برخورد سخت تری با دگرهای خودمان یا دشمنان خودمان داشته باشیم و این برخورد منجر به پاسخ تکفیری می شود. اما نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که داعش افغانستان همان داعش شاماتی نیست. من معتقدم که شکل گیری داعش به معنای شاماتیش در افغانستان غیر ممکن است مگر اینکه در واقعه از دل افغانستان و جریانات اسلام گرا و بعد افراط گرا در افغانستان حرکتی به سمت فاکتورها و مؤلفه های داعش گونه صورت بگیرد و آنها داعش نامی در افغانستان شکل بدهند.
نوشته شده توسط پژوهشکده تاریخ اسلام در شنبه, 28 مارس 2020 ساعت 6:31 ق.ظ