گزارش نشست علمی با عنوان «بحران در تاریخ»
گروه روششناسی و تاریخنگاری پژوهشکدۀ تاریخ اسلام روز چهارشنبه مورخ ۹۷/۱۰/۱۹ نشست علمی با عنوان «بحران در تاریخ» با سخنرانی آقایان دکتر مرتضی نورایی، دکتر عباس قدیمی قیداری و دکتر قباد منصوربخت برگزار کرد.
دکتر حسنزاده: این سلسله نشستهایی که ما آغاز کردیم، سعی بر این است که یک رهیافتی برای مطالعات تاریخی خودمان داشته باشیم. واقعیت این است که تاریخ ما –منظور از تاریخ، بیشتر دانش تاریخ و تاریخ شناسی مدنظر من است- دچار یک سلسله نوساناتی در طول این چند دهه شده است. ما از دوران عباس اقبالی و دوران توصیف گذشتیم و به دوران بینارشتهای وارد شدیم و حتی به دورهای وارد شدیم که از رشتههای مختلف و از مباحث نظری مختلف استفاده کردیم ولی به نظر میرسد که به سرمنزل نرساندیم. احساس میکنم که رشتۀ تاریخ ما حداقل در ایران دچار نواقصی است، دچار افولی است. البته این یک نظر است و بزرگانی که ما دعوت کردیم بر این نظرند که احساس میشود که این نقیصه را در تاریخ احساس میکنند و معتقدند که دانش تاریخ دچار آسیبهایی شده و این جلسه نیز برای بررسی همین موضوع تشکیل شده است که اگر بتوانیم اصطلاح بحران را به کار بگیریم، باید الآن از استادان محترم بپرسیم که آیا ما میتوانیم واژۀ بحران را در مورد دانش تاریخ به کار بگیریم. آیا دانش تاریخ هیچ پیشرفتی نداشته است؟ ما به ترقی تاریخ اعتقاد نداریم؟ یا اینکه در عین حال که اعتقاد داریم که ترقی اتفاق افتاده، به نوعی توقف یا عقبگرد هم اتفاق افتاده است؟ برخی از دوستان بر این باورند که بحران وجود دارد و البته این کسانی که به این بحران باور دارند، باید طیفبندی شوند. بحثی که دربارۀ بحران تاریخ وجود دارد، تاریخ به معنای وقایع نیست، بلکه منظور ما بحران در معرفت تاریخی و دانش تاریخی پیگیری خواهیم کرد. البته بحران سیاسی هم مدنظر ما نیست. همچنین درصدد پاسخگویی به این پرسش هستیم که آیا بحران، ذاتی معرفت تاریخی است یا عَرَضی معرفت تاریخی است؟ آیا بحران، برون دانشی است یا درون دانشی است؟ بحث را با این سؤال آغاز میکنیم که بحران در تاریخ شناسی یا بحران در دانش تاریخ به چه معناست و آیا ما میتوانیم مفهوم بحران را به کار بگیریم؟ اگر ما بخواهیم این موضوع را مطرح کنیم، بحران در تاریخ شناسی به چه معناست و آیا ما به یک ثبات معرفتی یا استقرار معرفتی پیشینی اعتقاد داریم که صحبت از بحران کنیم؟ بحران چیست؟ ماهیت بحران چیست؟ حد و مرزهای بحران چیست که ما بگوییم تاریخ دچار بحران شده است؟
دکتر نورایی: بسم الله الرحمن الرحیم. بسیار سپاس از برگزار کنندگان این نشست که چنین فرصتهایی را در اختیار ما قرار میدهند تا به بحث دربارۀ تاریخ نگری و تاریخ نگاری پرداخته شود. گمان من این است که مجموعۀ مطالبی که تحت عنوان تاریخ در کشور ما توصیف میشود، بخشی از آن میلنگد و اشکالی وجود دارد. ما اول باید بپذیریم که اشکال وجود دارد و سپس ببینیم که این اشکال از چه جنسی است؟ من این موضوع را قسمت بندی کردم که همۀ مطالب را در عرض چند دقیقه بگویم و پس از آن اگر فرصتی پیش آمد به مرور آن بپردازیم.
اولین بحث این است که ببینیم خود بحران چیست؟ وضعیتی است که ساز و کارهای موجود جهت حل و فصل مسئله کارایی نداشته باشد و یا اساساً توانایی لازم جهت طرح پرسش یا صورت مسئله را ندارد. ما ابتدا باید دربارۀ بحران به یک تعریفی برسیم. گاهی وقتها صورت وقایع و تغییرات اجتماعی شتابی میگیرد که ما از آن عقب میافتیم یا اینکه نمیتوانیم از نظر علمی با آن ارتباطی برقرار کنیم. گاهی ممکن است که تاریخ، آن چیزی که تاریخ است، محصولاتی که تولید میشود، از نظر زمانی تاریخ مصرفش گذشته باشد؛ که این خودش یک نوع بحران است که مطالبی که گفته میشود مربوط به دوران آن نسلهای قبل است و الان دیگر زمان پرسش آن نیست و قابل پسند نیست. یا اینکه جامعه اساساً فراتر از آن تاریخی است که برایش نقل میکنند. تاریخ در حقیقت یک مجموعه خودنگرشهایی به گذشته است که به زمان حال میآید و یک فرمتی به آن داده میشود تا به یک سری مسائل پاسخ دهد. در همان حال، زمانی که یک علمی نتواند پاسخگوی مسائل دورۀ خودش باشد و نتواند مسئلهای را حل کند و یا یک مسئلهای را تولید کند، یا گرهگشایی درستی انجام دهد. به نظر ما این گونه میرسد که این دچار بحران شده است یا اینکه اشکالی در بحث وجود دارد که نمیتواند مسائل اجتماعی را حل کند. به این ترتیب به نظر میرسد تاریخی که ما داریم، به حد زیادی فربه شده است. من فکر میکنم که اگر یک نگرش معکوس به موضوع تاریخ داشته باشیم، به این معناست که نگاه کنیم که امروز با توجه به توسعهای که علم تاریخ نسبت به سی سال پیش مثلاً دپارتمان های تاریخ، تعداد استادان، تعداد کتابهایی که تولید میشود و مجلات علمی به مراتب خیلی زیاد شده است، اما خروجی تاریخ چه بوده است؟ نتایج آن چه بوده است و ما میخواستیم چه چیزهایی را از تاریخ برداشت کنیم؟ این یک بحثی است که ما امروز نگاه میکنیم که چه نقشی را از تاریخ در جامعه انتظار داشتیم و نتوانست آن نقش را بازی کند. همچنین تاریخ و مورخ یا نوع نگرش تاریخ.
من معتقدم که تاریخ نگاری و تاریخ ما به حدی فربه شده است که چابک نیست؛ یعنی آنقدر مسائل تاریخی زیاد است که ایجاد تحول و تغییر اجتماعی را نمیتواند موجب شود. ما قاعدتاً از تاریخ برای حل مسائل روز و آینده انتظاراتی داریم. اینکه میگوییم انتهای تاریخ دانی؛ منظور این است که مبنای علم اخلاق است. تاریخ مبنای علم اخلاق است. به زبان جدید که مثلاً استنفورد میگوید که کارکرد تاریخ، ارتقای سطح شهروندی است. ما میخواهیم ببینیم علی رغم این همه مورخ و دپارتمانهای تاریخی و وجود ساحتهای تاریخی که هست به عنوان مخاطبین، ما باید فکر کنیم که آیا این علم تاریخ با این گستردگی، آیا جامعۀ ما به حد کافی نسبت به بیست یا سی سال پیش اخلاقمند شده است یا نه؟ این یک نکتۀ خاص است. آن چیزی که امروز در بحث من وجود دارد، موضوع تاریخمندی است. در حقیقت تاریخمندی یک دالانی است که ملل با خودآگاهی خاصی نسبت به آن یک مبدأ و مصالحی را در آن به کار میبرند و فکر میکنند که از این مسیر به ثبت تاریخ میپردازند. مثلاً وقتی از ما میپرسند که تاریخ شما از چه زمانی شروع میشود میگوییم تاریخ ما هجری است، اما از بسیاری از نقاط دیگری مثل انقلاب اسلامی یا هر پدیدۀ دیگر را مبدأ قرار میدهیم و آینده نگری اش. ما در بحث سالهایی که سپری کردیم و چهل سال از انقلاب اسلامی گذشت، این تاریخمندی که ترسیم شده است، به نسبت قوی در تحقیق تاریخمندی دورۀ قبل؛ یعنی یک دالان جدیدی را ایجاد کرده است، اما این دالان فضاهای آینده نگری را تقویت نکرده است. چون این فضاهایی را که برای جامعه اَپلای کرده، اینجهانی نیست، بلکه خیلی سابجکتیو است. تاریخی که بر کل جامعه حاکم است، ما میگوییم تاریخ مندی. یعنی هر جامعهای را که بتوانیم مشخص کنیم که الان کجا بودی، میگوید من الان در دورهای از تاریخ خودم هستم که دارم به جلو میروم یا به عقب میروم. ما الان در دورهای هستیم که دچار پریشانی در تاریخ مندی و این دالان خودمان هستیم. یعنی آن خط سیری را که از میان خطهای متعدد انتخاب شده و به جامعه پشنهاد شده و آن موضوعات مختلف برای بنای این کریدوری که از درون آن جامعه فکر میکند باید حرکت کند، یک اختلالی در این وجود دارد؛ حداقل من فکر میکنم که روی این تاریخ مندی ما باید فکر کنیم. یعنی از کجا آمدگی و به کجا شدگی ما محل تردید است و شاید یأسی که به نظر میرسد در جامعه وجود داشته باشد، ما نمیخواهیم این را تلقین کنیم که حتماً هست، ولی به نظر میرسد که این پدیده یک جاهایی اختلالی در تاریخ نگاری و تاریخ نگری ما دارد. حداقل تاریخ سهمی در این دارد. اگر که ما علوم مختلف را به شکل سهام بندی کنیم، ما فکر میکنیم که تاریخ به عنوان مادر علوم که اخلاق را از آن میگیرند، یعنی علما و دانشمندان هر چه مثال اخلاقی میخواهند بزنند، از تاریخ میآورند و برای مردم از آن نقل میکنند. اینجایی که مؤثر نیست، اینجا میلنگد. به نظر من این یک بحران است. یعنی بحرانی که تاریخ اثر خاص خود را در جامعه ندارد یا تأثیر کمی دارد. به نظر من نقاط بحرانخیز به شش مورد رسیده ولی ممکن است بیشتر باشد. یعنی ممکن است ما بحران در تمام عرصۀ تاریخ را ندانیم ولی میگوییم در یک دوره است. مثلاً ما میگوییم دانشآموزان دچار بحران تاریخ نگری هستند؛ چون به عنوان مخاطبین ما اصلاً در اختیار ما نیستند. اگر از ما استادان تاریخ و دپارتمانهای تاریخ پرسیده شود که چه میزان سهمی برای تاریخ مدارس که سیزده میلیون دانش آموز داریم و این سیزده میلیون وقت لُبّ ما است، من فکر میکنم اختلاس تاریخی شده است. لحظه به لحظه اختلاس تاریخی در حال وقوع است. یعنی به ما هیچ کس نمیگوید که این سیزده میلیون به حساب ما نوشته شده است. دانش آموزان هفتهای یک ساعت پشت تریبون تاریخ مینشینند ولی ما نداریم. الان ما با قلت تعداد دانشجویان رشته تاریخ در دپارتمانها روبهرو هستیم. در حالی که به طور الزامی سیستم آموزشی در کشورها تاریخ را تریبون کردند ولی در اختیار ما نیست. آیا این بحران نیست؟!! این یک شکل از بحران است. یا مثلاً بحران در روش. ما الان میدانیم که تمام فضای مخاطبین ما مجازی است. مطالب تاریخی که من استاد مینویسم، به قول یکی از دانشمندان انگلیسی، میگوید وقتی من توجه کردم به مقالاتی که در باب تاریخ نوشته میشود، فهمیدم که برای گرفتن مدارج دانشگاهی، تاریخ لغو شده است. ما خیلی از این مقالات را مینویسم که درجه بگیریم؛ درجاتی مثل استادی، استادیاری و دانشیاری خودمان را بگیریم. این مطالب برای جامعه فایدهای ندارد و ما باید به سمت تاریخ نگاری خُرد برویم. الان جوانهای ما کمحوصله هستند و پدیدههای سی صفحهای و شش هزار کلمهای را نمیپسندند. شاید چیزی در حدود پانصد کلمه را بپذیرند. پدران و مادران وقتی میخواهند یک حرف را به بچهها بزنند، بیشتر از پنج کلمه نمیتوانند حرف بزنند. این یک صحبتی است که من فکر میکنم در روش هم احتمال بحران زیاد است. یا در زمینۀ کارکرد آن؛ که من گفتم ما اخلاق مند نشدهایم.
نکته دیگر در مورد منابع است. من فکر میکنم به دلیل کثرت شدید منابع تاریخی، در حالت تسلیم و تحیر هستیم. یعنی نمیدانیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. همۀ ما در حالت گیجی هستیم. مثلاً در یک زمانی چند تا کتاب دربارۀ تاریخ مغول میخواندیم و یک مقداری قیافۀ خودمان را ویرایش میکردیم و چشمهایمان را مغولی میکردیم و مغول شناس میشدیم. اما امروزه با این همه اطلاعاتی که بشر لحظه به لحظه در حال بررسی آن است، آقای مورخ یا سرکار خانم مورخ میخواهید چه کار کنید؟! آیا این بحران نیست؟! این هم یکی از ابواب ستّهای است که ما پیشنهاد میکنیم، ولی فکر میکنم که ممکن است شما بگویید این قسمتش بحران خیزتر است. به طور متمرکزتر این را تعمیق میدهم روی چند خط و صحبتم را تمام میکنم. پروفسور «کار» میگوید که تاریخ گفتوگوی بیانتهای زمان حال و گذشته است. بیشتر مورخان انگلیسی زبان معتقدند که این تعریف تاریخ را دچار تحول کرده است. آقای استنفورد هم که کتابش ترجمه شده است، معتقد است که تاریخ علم ارتباطات است و به تبع آن، ایشان میگوید که کار مورخین کار تسهیل ارتباط است. ارتباط با چه چیزی؟ او میگوید که یک نویسندهای به نام مورخ با خواننده توسط متن ارتباط برقرار میکند. این نویسنده قبل از آن با زمان حال ضرورتی را کشف کرده و به زمان گذشته رفته و برای خوانندۀ خودش آورده است. خواننده به دلیل اینکه در زمان حاضر یک مسئلهای را پیدا کرده، فکر کرده است که این گذشته نگاری میتواند معضلی را حل کند. گمان من این است که این محورها بخشهایی از آن آسیب دیده است. در یک جا کانکشن (conection) ما دیسکانکت (disconect) شده است. مثلاً مورخ ما برای فهم مسئله و ضرورت زمان حال خود عاجز است. این یک بحران است که ما نمیدانیم که ضرورت اجتماعی امروزه چیست؟ آیا ما فکر میکنیم که نگارشهای ما فقط برای کتابخانه است؟ پس نقش کارکردی مورخین چیست؟ آیا امروزه اصلاً خوانندگان ما ضرورتی نسبت به گذشته حس میکنند؟! که اگر چنین ضرورتی را حس نکنند، این یک بحران است. اگر که نیازی به زمان گذشته نمیبینند، این هم یک بحران است. یعنی این کنش ایراد دارد. اگر که مورخ نتوانست دقیقاً به زمان گذشته برود و مطالب و مصالح لازم را هم بیاورد و یک مسئله را حل کند و یا یک مسئلۀ جدیدی را تولید کند، این هم یک بحران است. بنابراین اینکه ما به یکباره بگوییم تاریخ دچار بحران است، راحت ترین کار است ولی اینکه بگوییم دقیقاً کجایش دچار بحران است، کار تخصصی کردیم. اینجا ما باید با احتیاط پیش برویم. یک جا بحرانش بیشتر است و در جای دیگرش بحران کمتری وجود دارد. اختلال در گفتوگو که من این را برای تقریب ذهن بیان کردم، مثلاً میگوییم تاریخ خط نمیدهد یا اینکه در دسترس نیست. آن چیزی که شما میخواهید، شماره را به اشتباه گرفتهاید. اصلاً آن چیزی که شما به دنبال در گذشته میگردید، میخواهید زمان حال را به زمان گذشته ببرید و لباس گذشته را بر آن بپوشانید و با آن مسائل را حل کنید. بیشتر تاریخ نگاریهای ما تاریخ نگاریهای زمان حال در گذشته است یا زمان گذشته در گذشته است، یا زمان گذشته در آینده است. این احصاء زمانها و فهم زمانی هم مسئلۀ بحرانی ما است. من فکر میکنم که ما هفت تا ده نوع زمان داریم. گذشته در گذشته، گذشته در آینده، گذشته در حال. ما مورخین چه نوع زمانی را میپسندیم برای ایجاد این ارتباط. یا اصلاً گذشته اشغال است و در دسترس نیست. یا پیام به صورت ضعیف از گذشته میرسد، این مطالب را برای تقریب ذهنی چند مورد را گفتم و به این نتیجه رسیدم که در خیلی جاها گفتوگوی کَرها است. یکی آن طرف برای خودش مقاله مینویسد، یکی این طرف مقاله مینویسد، یکی کلاس میرود و در نهایت ما فکر میکنیم که در این فضا این فضای درستی در یک جامعه نیست که هیچ نوع عکس العملی نسبت به گذشته نیست؛ مگر گذشتههای خاص. ممکن است سایر دوستان هم به این گذشتههای خاص بپردازند. به نظرم آمد که ما از این بحث در بحث اینکه کار تاریخی را باید که آشنایی زدایی کنیم. ما یک پیشنهاد میدهیم و ممکن است مورد پسند قرار گیرد و یا پذیرفته نشود. ما برای مدت یک سال تاریخ را راحت بگذاریم و به دنبال زندگی خودمان برویم و حقوق خودمان را بگیریم و کاری به تاریخ نداشته باشیم و شاید حال تاریخ خوب شود. آشنایی زدایی به این معناست که پدیدههایی که هست، چون ما به نوع خاصی از تاریخ عادت کردیم، پیوسته همان تحقیقات عادتی را انجام میدهیم. یعنی ابتدا باید آن چشمهای عادتی خودمان را برداریم و یا روشهای دیگری را جایگزین کنیم و یا منشهای دیگری را در پیش بگیریم. بیشک شاید وجود تواریخ مضاف در جوامع غربی از دهۀ ۱۹۳۰ میلادی به این سو، مثل از شروع مکتب آنال، سپس تاریخ محلی، تاریخ شفاهی، تاریخ زنان، تاریخ اقتصاد و غیره، در دهۀ ۱۹۷۰ تواریخ مضاف اوج گرفت و این برای اینتردیسیپلینری بود، برای پاسخی به بحران تاریخ نگاری بود. دقیقاً در دهۀ ۱۹۳۰ مورخین اروپایی میگویند که ما دچار بحران تاریخ نگاری هستیم و این بحران ما را به سمت میکروهیستوری (microhistory) میبرد؛ به سمت تاریخهای ریزنگاه. در مجموع فکر میکنم که ابتدا باید این خط سیرها را در جلسات تخصصیتر به آنها بپردازیم و دانشجوها طرح کنند به سمت و سوی کلاسها درسها، مقالهها و صحبتهایی را که به نام تاریخ در حال توزیع شدن است، به آن سمت و سو دستبه اصلاحات بزنیم. ولی این آشنایی زدایی در حقیقت یکی از بحثهای اساسی است که بسیاری از مورخان؛ من میدیدم که همکاران ما در دانشگاه انگلیس، یک سال درس میدهند و یک سال پژوهش میکنند. یعنی از آن فضایی که به آن عادت میکنند بیرون میآیند و دست به پژوهش میزنند و سپس پیشنهادات خودشان را برای جامعه مطرح میکنند. این یکی از محاسن است. به جای اینکه ما سی سال در کلاسها درس بدهیم و پیوسته موضوعات ما هم تکراری شود. بنابراین شیوهها و راهکارهایی وجود دارد برای اینکه این عادت هایی که ما نسبت به گفتن تاریخ داریم، حل و فصل شود.
نکته آخر این است که به نظر میرسد در یک دورهای، دورۀ تاریخی را درس میدهیم و در یک دوره دیگر تدریس ما تبدیل به خاطره میشود و خاطره تدریس میکنیم. در این دوره در حقیقت آن درسها برای ما خاطره شده و آنها را به شکل عادت ذکر میکنیم. گاهی وقتها دانشجو میخواهد تز دکتری بنویسد و موضوعی را ما پیشنهاد میدهیم ولی خود ما اولین نفری هستیم که متعجب میشویم که آیا میشود دربارۀ این موضوع کار کرد و آیا اصلاً موضوعیت دارد. یا دانشجو در راهرو از ما موضوع برای رساله میخواهد و ما هم سریع موضوع را برای شلیک میکنیم. در چنین حالاتی، آیا جوانب ارزیابی میشود یا نمیشود؟ به هر حال این پدیده هندسی است و باید از چند جهت به آن نگاه کرد.
دکتر منصوربخت: ابتدا میخواهم در مورد خود عنوان توضیح دهم. یعنی یک ایضاح عنوان صورت بگیرد و بگوییم که منظور از بحران در تاریخ در وهلۀ اول چیست. اگر قرار باشد که این مسئله توضیح داده شود، ابتدا باید بگوییم منظور از خود این بحران چیست. یعنی دعوای مفاهیم را شروع کنیم و بگوییم چیست. خوب همان جوری که میدانیم دو مورد را میشود به مسئلۀ بحران اضافه کرد. یعنی در توضیحش باید گفته شود. نکته اول این است که این بحران در تاریخ ما وجود داشته اما به عنوان اصطلاحی در پزشکی به کار میرفته است و بحران حالتی بوده است که بیماری به اوج و شدت خودش میرسید و اصطلاحاً داروهایی که به قول حکمای قدیم ما به مریض میدادند افاقه نمیکرد و مریض در بدترین حالت خودش بود و میگفتند حالتش بحرانی است. که اگر از آن حالت خارج میشد وارد دورۀ نقاهت یعنی حد فاصل بین بیماری و سلامت میشد. اما بحران به این معنایی که ما امروزه به کار میبریم یعنی سخن از وضعیتی در اجتماع، علم و هر چه که مدنظر ما است، مفهومی است که متعلق به دوران جدید تاریخ اروپا است و محصول دوران مدرن است و همان طور که آقای دکتر نورائی هم اشاره کردند، درواقع زمانی است که مشکلی در جامعه؛ یعنی ببینید ما قبل از بحران، مسئله و مشکل داریم و تا زمانی که میتوانیم این مسئله را حل کنیم و تمشیت کنیم، مشکل نداریم. اما زمانی که ساز و کارهای موجود قادر نیستند مشکل و مسئلۀ ما را حل کنند، یقین بدانید که ما وارد دورۀ بحران شدهایم و فقط ساز و کارهای مهم کافی نیستند. بنابراین اینجا ما با عمده ترین چیزی که مواجه هستیم آشفتگی است. به یک معنا نه اینکه بگوییم فروپاشی سیستمی ولی دچار اختلال سیستمی جدی شدیم. حالا با این توضیحی که راجع به بحران عرض کردم، اگر بخواهیم به تاریخ نگاه کنیم، بحث این است که ما از کدام تاریخ حرف میزنیم. مشکل این است که در زمان ما وقتی که تاریخ را به کار میبریم، تاریخ بر چند چیز دلالت میکند، اما یک لفظ دارد. به قول منطقیون قدیم مشترک معنوی است که خیلی با همدیگر تفاوت ندارند ولی بالاخره هر کدام از آنها یک لایه هستند. حداقل به تشخیص بنده سه صورت از تاریخ وجود دارد که باید اینها را از همدیگر تفکیک کرد و ببینیم درباره بحران کدام یک از اینها حرف میزنیم. اولین موردی که باید از بحران در تاریخ حرف بزنیم، عبارت است از آن چیزی که به نام تاریخ به لحاظ وجود جریان دارد. درست است که به این معنا باز هم به قول منطقیون قدیم یک امر حقیقی نیست و یک وجود اعتباری دارد، وجود انتزاعی هم ندارد، بلکه وجود اعتباری دارد ولی هست. مابه ازایی دارد که ما به آن میگوییم تاریخ. وقتی که در اینجا از بحران در تاریخ صحبت کنیم، از یک منظر فیلسوفانه، متفکرانه، حکیمانه و هر چه که بخواهید بگویید، نگاه میکنیم و میگوییم که تاریخ بشر دچار بحران شده است و سپس استدلال میکنیم یک زمانی بود که انسان در برابر حقیقت تسلیم بود اما امروز در برابر حقیقت طغیان کرده است. زمانی بود که اصول اخلاقی برای انسان لازم الاتباع بودند اما امروز انسان آن اصول اخلاقی را زیر پا گذاشته و به هر دلیلی اخلاق جدیدی وضع کرده و مجموعهای از استدلالها را ارائه میکنیم و بگوییم که در یک زمانی ادوار تاریخی گذشته مطلوب بودند و الان نامطلوباند. حالا جهل بر علم غلبه کرده، شر بر خیر غلبه کرده، هرچه که هست، میگوییم جریان تاریخ بشر دچار بحران شده است. که این یک نگاه تمام عیار فلسفی است. پرسش و مسئلۀ اصلی خود مسئلۀ ماهیت تاریخ است. به عبارت دیگر، شر تاریخ بر خیرش یا جهلش بر علمش غلبه کرده است. اما معنای دوم از تاریخ، جریان تاریخ است اما نه کل تاریخ، بلکه حوادث و وقایع تاریخی که اتفاق افتادند و به نوعی این حوادث و وقایع با شیوۀ زندگی مادی و معنوی ما ارتباط دارند و ما در فهم این حوادث و وقایع دچار مشکل هستیم. یعنی میدانیم که این حوادث اتفاق افتادهاند اما اینکه ما چه نسبتی با این حوادث داریم و این حوادث با ما چه نسبتی دارند، دچار مشکل هستیم. به نظرم این دومین صورت بحران تاریخ است و سومین صورتی که در بحران تاریخ میتوان به آن توجه کرد این چیزی است که آن علمی که تولید میشود مکتوب میشود و به نگارش درمیآید و بر پایۀ روش خاصی، رویکرد خاصی و پژوهشهای تاریخی، نگارشها تاریخی؛ که این صورت سوم بحران در تاریخ میشود. من در این بحث با آن مطلب اول که عرض کردم کار ندارم. آن چیزی که برای من به عنوان یک دانشجو و طلبۀ تاریخ اهمیت دارد. این دو مورد اخیر است. بنابراین به این نکته میرسیم که بحران مدنظر من، مورد دوم و سوم است و البته این دو تا از همدیگر قابل تفکیک نیستند. اینها دو روی یک سکه هستند و باز هم میتوان گفت که تقسیم بندی که ما نسبت به اینها داریم اعتباری است، اما از آن حیث که مورد دوم یعنی فهم اولیه ما از تاریخ و مسائل بیشتر بینشی است و در نگارش، بیشتر روشی کار میکنیم، این دو تا را من از همدیگر تفکیک میکنم. مسئلۀ من در دو معنای اخیر متمرکز است بر روی بحران فهم و درک تاریخ. آن چیزی که امروز ما به عنوان تاریخ درک میکنیم و به آن تاریخ میگوییم و علم و دانشی را که تولید میکنیم، ما به ازای فهممان میدانیم، چیست؟ توضیح میدهم که چیست ولی طبعاً این مورد بحرانی است. اما پژوهش و تحقیق تاریخی هم دچار بحران است. چون این پژوهش و تحقیق تاریخی فرع بر آن اصل فهم و درک تاریخی است. چون درک ما از تاریخ مشکل دارد، پس پژوهش ما هم دچار مشکل میشود. مدعای بحران در این دو مورد بر چه اساسی استوار است؟ یعنی به چه اعتباری؟ آیا به صرف ادعا کافی است؟ اینکه بگوییم تاریخ و تاریخ نگاری بحران دارد کفایت میکند؟ خیر. من متمرکز هستم بر چیستی وظیفه، نقش یا کارکرد تاریخ. من عرصه را به یک معنا میگیرم. کارکرد یک مفهوم جدیدی است که در دورۀ جدید از علوم اجتماعی وارد شده، وظیفه و نقش را قبلاً هم داشتیم و الان هم با معنای جدید به این معنا، هممعنا بگیریم. مسئله این است که کار تاریخ چیست؟ برای اینکه بگوییم کار تاریخ چیست، باید بگوییم کار علم چیست و به عبارت دیگر، علم به معنای اسم خاص اما با دلالت عام. یعنی کار علوم مختلف چیست؟ آن چیزی که کارکرد مادی و معنوی علوم را تشکیل میدهد، به هر حال در زندگی روزمرۀ ما چه در مواجهههای شخصی و چه در مواجهههای علمی روشن است. یعنی ما به طور مثال میدانیم که پزشکی چه وظیفهای دارد، مهندسی عمران چه وظیفهای دارد، متالوژی چه وظیفهای دارد، مهندسی مکانیک چه وظیفهای دارد، دندانپزشکی چه وظیفهای دارد و غیره. برای ما این انتظار روشن شده، پاسخ داده شده که این علم کارش این است. وقتی میگوییم کارش این است، یعنی چه؟ یعنی مسائل مربوط به این موضوع را حل میکند. حالا پرسش این است که کارکرد تاریخ چیست؟ امروز تاریخ قادر است کارکرد خود را بروز دهد؟ یعنی به فرض اینکه بدانیم که کارکردش هم چیست، آیا امروز تاریخ قادر است کارکرد خودش را بروز دهد؟ و آیا ما نشانههایی میبینیم که امیدوار باشیم که این تاریخ کارکرد خودش را بروز میدهد یا در آیندهای نزدیک ارائه خواهد داد. از نظر من خیر. از نظر من تاریخ در حال حاضر نه کارکرد حقیقی خودش را بروز میدهد و نه نشانههایی داریم که بگوییم امیدواریم که در سالهای آینده این نشانهها بروز خواهند کرد و کارکرد تاریخ روشن خواهد شد. حال اگر نگاه تاریخی به این مسئله داشته باشیم؛ یعنی به خود این قضیه به عنوان مسئلۀ تاریخی نگاه کنیم باید بپرسیم که این مشکل از چه زمانی آغاز شده است؟ و اگر بخواهیم آن را تاریخیتر کنیم، پرسش این است که آیا این یک مشکل جدید در جامعۀ ما است یا در دوران قدیم هم وجود داشته است؟ آن اندازه که بنده به عنوان دانشجوی تاریخ تحلیل کردم و کار کردم و قرار شد که یک مقاله و حتی سعی کردم که طرح یک کتاب را برای این موضوع بنویسم و متأسفانه به دلیل اشتغالات زیاد، فرصت انجام آن را نداشتم، این است که ما در گذشته بحران تاریخ به این معنا نداشتیم. چرا؟ به این علت که اساساً در گذشته تاریخ به معنایی که ما امروز به عنوان یک دیسیپلین و به عنوان یک رشته میفهمیم، تاریخ اصلاً علم نبوده است. آن چیزی که در گذشته وجود داشته، عبارت بود از فهمی از تاریخ به نام فضل. مثلاً اگر چهار مقالۀ عروضی سمرقندی را دیده باشید، در آنجا یکی از شرایط دبیری و نظامی دانستن تاریخ و حکایات تاریخی میداند. همچنین میدانید که یکی از کارکردهای تاریخ در گذشته، در تربیت شاهزادگانی که قرار بود مناصبی را برعهده بگیرند یا پادشاهان بعدی شوند، این بود که عروضی میگوید باید مربیانی برای تربیت شاهزادگان گماشته شوند که اطلاعات و حکایات نسبت به گذشته بسیار دارند. همان چیزی که امروز هم در علوم سیاسی، آن بخشهای تاریخی به کمک بحثهای نظری تاریخ میآید. آن کارکرد از کجا میآمد؟ بخشی از آن البته شاید نتوانسته بودند به تعبیر امروزی آن را تئوریزه کنند، نظریه پردازی کنند. ولی میدانستند که بخشی از تجارب تاریخی، امروز هم به کار میآید. همان گونه که ابنمسکویه میگوید که از شباهت گذشته به امروز و امروز به گذشته، از شباهت آب با آب بیشتر است. بر مبنای آن تفسیر، میگفتند آن تجارب امروز تکرار میشوند و ما آن را یاد بگیریم امروز به کار میگیریم. خوب آن پارادایمی که تاریخ قدیم در ذیل آن فهمیده میشد عبارت بود از فهم اخلاقی به تاریخ و نگاه اخلاقی به تاریخ. و اینکه ما تاریخ را به مثابه فرجام کسانی بدانیم که اصول و قواعد اخلاقی و انسانی را در رفتارهایشان زیر پا گذاشتند. برای نمونه کافی است که به ادبیات خودمان نگاه کنیم. حافظ، سعدی، مولوی و غیره هر یک اشاره دارند. مثلاً بابا طاهر آن بانگ جرسها و نالۀ کوس و کیکاووس و همۀ اینها را برای این آورده است که بگوید آخرش به کجا رسیدند. حافظ پر از این قضایا است. بنابراین یک فهم اخلاقی از تاریخ در گذشته به این معنا بوده و چیزی افزون بر این فهم در گذشته از تاریخ انتظار نمیرفت. البته تاریخ نقش رسانهها را هم بازی میکرد و به عنوان دستگاه تبلیغاتی عمل میکرده است. منابع تاریخی که تولیدشدند، تقریباً قریب به اتفاق همۀ اینها در دربارها و در جای دیگر، در ذیل آن عنوان مآثر سلطانیه تولید شدند. یعنی آثاری که پادشاهان و حکام در جاهای مختلف تولید کردند و به جای گذاشتند. آن فهم از تاریخ به این معنایی که امروز میگوییم، علم نبوده است. این جنبه تبلیغیاش بوده و آن هم یک جنبۀ شخصی و عبرت گیریاش بوده و به همین خاطر است که جملۀ معروف هگل که میگوید تنها عبرتی که میشود از تاریخ گرفت این است که هیچ کس از تاریخ عبرت نمیگیرد. این ذهنیت ما را در گذشته نسبت به تاریخ تشکیل میداده و با این عینک تاریخ را میدیدیم و تاریخ را میفهمیدیم. دورۀ جدیدی در اروپا اتفاق افتاد، در این دورۀ جدید اتفاقات جدیدی افتاد، مجموعهای از پرسشها از عصر رنسانس نسبت به گذشتۀ اروپا به وجود آمد و در ذیل اینها یک فهم فلسفی پیدا شد؛ بحث هسیتوریسیتی؛ تاریخیت و تاریخ مندی. هیچ وقت بشر از خودش تلقی تاریخ مندی به این معنایی که امروز میگوییم، نداشته است. تاریخ را میفهمیده، حوادث تاریخی را میفهمیده، اما اینکه انسان موجودی تاریخی است را نمیفهمیده است. از این به بعد، مجموعۀ تحولات اروپا شروع میشود و در قرن نوزدهم تاریخ به یک علم و به یک رشتۀ علمی تبدیل میشود و قرار است که کارکرد داشته باشد. به عبارت دیگر، همان طور که همه رشتههای دانشگاهی هر کدام متکفل حل یک مسئلۀ اجتماعی (مسئله به معنای عام) باشند و مجموعهای از مسائل آن موضوع و حوزه را حل کنند، تاریخ هم قرار بود به مجموعهای از مسائل پاسخ دهد. تاریخ قرار بوده به چه چیزی پاسخ دهد، چه چیزهایی را حل کند؟ همان طوری که امروز هم ما فهمهای مختلفی از تاریخ داریم، ما امروز بیوگرافی و زندگینامه نویسی را تاریخ میدانیم، اطلاعات محلی و گذشته را در یک مکان تاریخ میدانیم، مسائل مربوط به اقوام و گروههای مختلف را تاریخ میدانیم، اتفاقات سیاسی و نظامی و همۀ اینها را تاریخ میدانیم. ولی بحث بر سر این است که آن چیزی که به عنوان تاریخ آکادمیک در دانشگاه میآید و جای یک رشته را اشغال میکند، قرار است چه چیزی را توضیح دهد. از نظر من آن چیزی که در دورۀ جدید برعهدۀ تاریخ قرار داده میشود و باید توضیح داده شود و همۀ این کارها را انجام میدهد، توضیح تغییرات اجتماعی است. یعنی از نظر فلسفی نگاهم این است و استدلالم این است و اگر چیزی به نام تغییر اجتماعی و تغییر وجود نداشت، تاریخی وجود نداشت. هیچ موجودی جز انسان، تاریخ ندارد. انسان تنها موجودی است که تاریخ مند است و این تاریخ مندی مناسبت دارد با تغییر اجتماعی؛ یعنی اگر انسان هم مثل پلنگ و گاو و شیر و الاغ و پرندگان و خزندگان و چرندگان همان زندگی را روی آن چرخه تکرار میکرد، چیزی به نام تاریخ به وجود نمیآمد. بنابراین تاریخ عبارت است از تغییرات اجتماعی که در ذیل فرمالوسیون صورت بندی و ساختار اتفاق میتفتد. کار علم تاریخ این است که این تغییرات را توضیح دهد. اگر از این منظر نگاه کنیم، این تغییر از کجا آمده است. تغییر به خودی خود اتفاق میافتد؟ تغییر حاصل مواجهۀ انسان با مسئله است؛ مسئلۀ مادی و معنوی. پاسخی که ما به مسائل میدهیم، تغییرات را به وجود میآورد و با تغییرات، شیوۀ زندگی مادی و معنوی ما تغییر میکند. آیا امروز تاریخ در جامعۀ ما قادر است تغییرات جامعۀ ما را توضیح دهد؟ به هر حال ما از ابتدای قرن نوزدهم میلادی/ قرن سیزده هجری قمری وارد یک تحولات بنیادینی شدیم؛ یعنی من به عنوان کسی که تاریخ معاصر کار میکنم، از این زمان به بعد، دیگر دورۀ تاریخ قدیم ما به پایان رسیده است. اینکه «دوران تاریخ قدیم ما به پایان رسیده» یعنی چه و به چه معناست، نیاز به توضیح فراوان است ولی اصل مطلب را عرض میکنم. آیا آن چیزی که امروز به نام تاریخ تولید میشود قادر است این مسائل را برای ما حل کند؟ آیا تغییرات اجتماعی ما را توضیح میدهد؟ از طرفی، من به یک مرتبۀ بالاتر از تاریخ قائلم و آن چیزی است که من اسمش را گذاشتم «تاریخ انتقادی»؛ یعنی ما از نگاه تماشاگرانه به تاریخ، در متن تاریخ میرویم و با کشف مسئلۀ تاریخی، با بازیگران تاریخی همراه میشویم. و اینکه آنها چه درکی از مسئله داشتند و چه راه حلی را برای مسئله به کار بردند. و اینجاست که اگر مسئله را حل کردند، که حرفی باقی نمیماند ولی اگر حل نکردند، آن مسئله به ادوار تاریخی منتقل میشود و این همان چیزی که من به آن میگویم «مسلۀ تاریخی». یعنی از نظر من، مسئلۀ تاریخی به این معناست. بنابراین اگر تازه از این منظر نگاه کنیم، آیا اساساً ما در این حوادث عظیمی که در دو قرن اخیر در جامعۀ ما اتفاق افتاده، میتوانیم حتی بویی از این بحثها ببریم که نزدیک شویم به بازیگران تاریخی و ببینیم که آنها فهمشان از مسائل چه بوده است؟ باز هم عرض میکنم که من به عنوان کسی که تاریخ معاصر کار میکنم، میگویم که باعث تأسف من است که همان حرفی را در تاکسی از راننده میشنوم، یا بقال میگوید، آهنگر میگوید، همان حرفها را استادان دانشگاه عیناً میگویند. یعنی اینجا باید بحث را یک مرتبه بالاتر ببرند و آن چیزی که من به آن «تاریخ» میگویم، صرف رشتۀ تاریخ نیست، بلکه علوم تاریخی است. تمام علوم انسانی از این منظر تاریخیاند چون با مسئلۀ تاریخی (چنانکه عرض کردم) مواجهه دارند. اما تاریخ مسئله دارد به این خاطر که متکفل اصلی این مسائل است و ناکامی دارد. پس به این معنا، تاریخ امروز نه توان شناخت تغییرات را دارد، نه وجهۀ انتقادی دارد و نه قادر به حل مسائل است. بنابراین همچنان که عرض کردم، تاریخ به عنوان یک علم رسمی که پارادایم غالب از علم در محیط آکادمیک و دانشگاهی، باید کارکردی را داشته باشد؛ یعنی به ما توضیح دهد که در جریان تغییرات تاریخی، ما در کجا بودیم، به کجا وارد شدیم و الان این جایی را که داریم چه مشخصات دارد. آیا مطلوب است؟ نامطلوب است؟ همچنان که گفتم، این بحران در خود تاریخ جریان دارد. میدانیم که یک کتاب به نام مبانی علم تاریخ در این مملکت نوشته شده و توسط نهادهای رسمی توزیع شده است. به نظر من بدترین صورت نفهمیدن موضوع است. یعنی کافی است که شما یک کتاب جامعه شناسی، انسان شناسی، روان شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، روابط بین الملل، فلسفه، مدیریت و غیره را تورق کنید و ببینید که مبانی آن علم یعنی چی؟ یعنی وقتی که آنجا از مبانی حرف میزند، آنها چه هستند و تعریف مبانی چیست. حداقل من خودم که مبانی تاریخ اجتماعی ایران درس میدهم، دو روایت از مفهوم مبانی به معنای بنیادین دارم که اصلاً از چه منظری نگاه کنیم. کافی است که شما به آنها توجه کنید. این یک فاجعه است. یعنی به نظر من شما بخشی از فلسفۀ علم تاریخ را به عنوان مبانی علم تاریخ بفهمید و بر پایۀ آن جامعه و دانشجو و استاد و همه را گمراه کنید و چیزی را در ذهن دانشجو به وجود آورید که سالها باید کار شود تا از آن خلاص شود، این اوج بحران است. یعنی باید بحران را در باب «افعل تفضیل» برد. همین باعث شده است که جایی که عقاب پر بریزد/ از پشه لاغری چه خیزد؟ آن وقت این به سراغ سایر علوم برود. امروز پزشکیها، مهندسیها و غیره موقعی که با مسائل تاریخی ما حرف میزنند، چگونه حرف میزنند؟ یک نمونۀ روشن آن شخصی است که امروز در کسوت معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری قرار دارد. موقعی که او حرف میزند تمام تن و بدنم میلزرد. یعنی موقعی که از سنت میفهمد، بحث اقتصاد نفتی را طرح میکند، به برخی مسائل تاریخی ورود میکند که اصلاً نمیداند اینها چی هستند. یعنی با این کارش ذهن جامعه را فلج میکند. اول وارد فلسفه شد، پس از آنکه متوجه شد در این حوزه ناتوان است، به تاریخ چسبید و فکر میکند مثلاً مسئلۀ اقتصاد نفتی که یک مقولۀ تاریخی است، میشود در عرض چند لحظه با سرپنجۀ تدبیر او حل شود. این حرفها به نظر من البته نشانۀ جهالت نیست، نشانۀ توهم دانایی هم نیست، بلکه به نظر من این بحثها خیانت به کشور است. یکی از آرزوهای من این است که یک روزی ببینم که او و چنین آدمهایی که چنین کاری را انجام میدهند، یک روزی به عنوان خیانت به کشور در این مملکت محاکمه شوند.
دکتر قدیمی: به اندازۀ کافی در سالهای اخیر در همین پژوهشکده و به همت بعضی دوستان در دانشگاههای کشور، مباحث نظری تاریخ پیگیری شده و بعضاً اینها در همین کتابهایی که پژوهشکده تاریخ اسلام چاپ کرده، چاپ شده است. کتابهایی مثل روش شناسی و تاریخ نگاری، کتاب گروه تاریخ و همکاری های بینرشتهای و نشست هایی که اخیراً برگزار شد و من هم از آنها استفاده کردم. واقعیت این است که با وجود آنکه دکتر نورایی و دکتر منصوربخت و همچنین دکتر حسن زاده توضیح دادند ولی هنوز برای من روشن نیست که بحران در چه چیز تاریخ؟ آن چیزی که برای خودم دغدغه است بحران در نظام معرفتی تاریخ، در معرفت شناسی تاریخ، علم تاریخ؟ بحران در چه چیز تاریخ؟ ما به دنبال چی هستیم. میخواهیم از یک مفهوم پزشکی استفاده کنیم برای تشریح یک وضعیت. این در گذشته در ارتباط با تاریخ سابقه داشته است. یعنی این جوری نبوده است که؛ اولین رضاقلی خان هدایت در روضۀ الصفای ناصری در یک قطعهای بسیار درخشان عمل میکند و اصلاً آدم فکر میکند مورخ قاجاری کجا و چنین اندیشههای برجستۀ تاریخ نگارانه و معرفتی تاریخ و فهم تاریخ کجا؟! نظریۀ ارگانیک دولت را به کار میگیرد برای تبیین علت انحطاط صفویه. خیلی قبلتر از نظریه پردازان علم سیاست اروپا. تا آنجایی که من میدانم اولین بار او به این مطلب اشاره میکند و من در کتابم آوردهام و درخشان ترین صحنه یا میدان به کارگیری مفاهیم پزشکی در تشریح اوضاع تاریخی برای میرزا آقاخان کرمانی است. شما سراسر کتابها و آثار میرزا آقاخان را ببینید، مفاهیم پزشکی را برای تبیین و تشریح وضع تاریخی گذشته و حال دورۀ خودش به کار میگیرد. احتمالاً ما هم امروز از این منظر وارد بحث میشویم. منتها معلوم نیست بحران در چه چیز تاریخ؟! چرا که بحران یک مفهوم پزشکی است. یک وضعیت خطرناک را میگویند، یک وضعیت وخیم را میگویند، یک وضعیت ناپایداری که باید برایش چارهای اندیشید. آن چیزی را که من در ابتدا عرض کردم که به اندازۀ کافی دربارۀ مسائل روشی و نظریهها نشستها و گفتوگوهای خیلی خوبی صورت گرفته که وقتی خودم به آنها مراجعه میکنم، خیلی استفاده میکنم، یاد میگیرم و خیلی از مسائل دوباره برایم تجدید میشود. منتها من امروز میخواهم خیلی ملوستر و خیلی عینیتر به این مسئله بپردازم. چه بسا در نظر برخی از دوستان بسیار ساده به نظر برسد که بحث وگفتوگو کنم با دوستان. اشاره کنم به دو بحرانی که ما در وضعیت فعلی با آن مواجهایم. بحران آموزش تاریخ، بحران پژوهشهای تاریخی. که در بخش اول به بحث آموزش اشاره میکنم و اگر فرصتی باقی ماند به بحث پژوهش میپردازم. نظام آموزشی ما در آموزش تاریخ لنگ میزند و این را همه گفتیم؛ در مدارس، در دانشگاهها. این یک واقعیت است و این یک چیزی است که چند تا سو و چند تا ضلع دارد. یک ضلع آن منِ معلم دانشگاه است، یک ضلعش ساختار دانشگاه است، یک ضلعش برنامه ریزانی هستند که در وزارت علوم نشستند. به هر حال همۀ اینها دست به دست هم دادند که امروز ما به رغم اینکه بعضی از دوستان به بعضی از پیشرفتها در حوزۀ آموزش و پژوهش اشاره کردند و به رغم اینکه من هم اعتقاد دارم که ما نسبت به گذشته پیشرفت کردیم، اما اگر ظرفیتهای زمانه و واقعیتهای موجود را در نظر بگیریم، ما عقبگرد داشتیم هم درآموزش تاریخ و هم در پژوهش تاریخی؛ و این نکته را با مصداق خدمت شما عرض میکنم.
وقتی که ما صحبت از آموزش تاریخ میکنیم و میگوییم بحران آموزش تاریخ یا بحران در آموزش تاریخ. اولاً باید تعریف کنیم که هدف آموزش چیست که ما ادعای بحرانی بودن وضع آموزش تاریخ را داریم. برای اهداف آموزشی در تاریخ خیلی زیاد گفته شده و کتابهای تاریخ را دانشگاهها و در دبیرستان ببینید، کتابهای کلیشهای که نوشته میشود و در نهادهای مختلف دولتی یا حکومتی به شکل بسیار تقلیل گرایانه و تحقیرآمیزی دستورالعمل صادر میکند و ما در حال حاضر با آن کاری نداریم، اما آن چیزی که من میفهمم و احتمالاً دوستان با من همنظر باشند، هدف نهایی آموزش شناخت و فهم تاریخی است. وقتی که شناخت و فهم تاریخی را به عنوان هدف و غایت آموزش تاریخ در نظر گرفتیم، باید ببینیم که ما چه کردیم با آموزش تاریخ؟ نکتۀ محوری بحث من در بخش اول، همین است. البته آموزش تاریخ با توجه به نیازهای زمانه تفاوتهایی داشته است. از دهۀ ۱۹۶۰م. به بعد، با تغییر رویکردها حوزههای جدیدی باز شده، تاریخ نو باز شده، مسائل و محورهای جدیدی وارد حوزۀ پژوهشهای تاریخ شده که این جور چیزها در قرن بیستم و قبل از آن هم وجود داشته است، ولی عمدتاً با این حوزهها و با این رویکردهای جدید، اهداف خاص آموزشی هم تعریف شده است که متاسفانه ما کتابهایی برای آموزش تاریخ نداریم. چرا؟ برای اینکه اساساً ما آموزش را جدی نگرفتیم. این حرف دانشجویانی است که من با آنها در ارتباط هستم. همۀ این گفتوگوها ضبط میشود، درکانالهای تلگرامی گذاشته میشود، دوستان گوش میدهند و به ما میگویند که ما چیزی نفهمیدیم. چرا ما به این جواب نمیدهیم؟ آن وقت مسائل عجیب و غریب و این جور چیزها را به کار میبریم. نمیگویم این جور چیزها نباشد. دوستان دچار سوءتفاهم نشوند. ما در پایه ماندیم اما مباحثی در تراز یک جمعیتی که در یک نظام تربیتی فلسفه محور بزرگ شدند؛ ما فکر میکنیم مخاطب ما در مقطع اول ابتدایی کتاب چگونه بیندیشیم را خوانده است. خیر. کتاب چگونه بیندیشیم را در نظام آموزشی ما هیچ وقت آموزش ندادند. ما مخاطبمان را نمیشناسیم. اینکه چرا ما به این پاسخ نمیدهیم و به این اصل پایهای توجه نداریم، خودش یک بحران است. منتها ما به دلایلی که احساس میکنم اگر بگویم نتوانم حق مطلب را ادا کنم و جمع حاضر دچار سوءتفاهم شوند، بهتر است که موضوع را باز نکنم که ما چقدر مقصریم و اصلاً چرا به دنبال این مسائل نظری که اساساً نه خودمان به درستی فهمیدیم و نه مخاطب ما ظرفیتهای فهم ما برایش ایجاد شده است. این یک درد بزرگ است و باید به آن توجه کنیم. دوستانی که به دنبال این مسائل هستند ابتدا باید ظرفیتها را در مخاطب بالا ببرند. اگر قرار است من سخن بگویم و همه بگویند عجب اصطلاحات عجیب و غریب خارجی با ریشه یابی و تبارشناسی لاتین هم به آنها اضافه شود. من به هیچ وجه مخالف این مسئله نیستم و دوستان من را پیشاپیش قضاوت نکنند، اما میگویم ما در آموزش تاریخ درست عمل نکردیم که این مباحث نمیتواند از میدان تنگ این بیست نفر بیرون رود.
در آموزش تاریخ باید دو سطح را در نظر بگیریم. یکی که من به آن اعتقاد دارم، انتقال اطلاعات و دادهها است. دوم، آموزش فهم تاریخی و مهارتهای تفکر تاریخی؛ که هدف غایی و نهایی آموزش است. آن بخش که انتقال اطلاعات و دادهها است، یک چیزی است که کموبیش وجود دارد، اما آن چیزی که در سطح عالی و پیشرفتهای به آن توجه داشت، فهم تاریخی است. ببینید دوستان، اگر ما بخواهیم تاریخ خوانها را درجه بندی کنیم، باید دو سطح قائل شویم که هر کدام از اینها میتواند درجاتی داشته باشد: تاریخدانی، تاریخفهمی. همگان میتوانند تاریخدان شوند، اما همگان نمیتوانند تاریخ فهم شوند. تاریخفهمی یک مقولهای است که مبتنی است بر بعضی مؤلفهها و عناصر که اگر فرصت شد آنها را توضیح خواهم داد. اما تاریخدانی مقولهای نیست که بخواهم آن را تحقیر کنم بلکه در جایگاه و درجۀ خودش اهمیت دارد و خودش هم درجهبندی دارد. ما تاریخ دانهای زیادی داریم اما تاریخفهمهای کمی داشتیم. دانستن و تبلیغ تئوریها و نظریهها و پارادایمها نشانۀ تاریخ فهمی نیست. فهم تاریخ ایران ممکن است به فهم تاریخ کمک کند، به فهم تاریخ ایران به طور مشخص برای ماها کمک کند، اما به این معنی نیست که ما بتوانیم ادعای تاریخ فهمی داشته باشیم با اتکای به آنها. خیلی از افرادی که مروّجان این نظریه هستند، کوچک ترین درکی از تاریخ ایران نداشتند و به قول آقای دکتر منصوربخت، تا وقتی که بنیانهای تاریخ ایران شناخته نشود، چطور میتواند بحث روشی کند؟! چطور میتواند بحثهای معرفتی در تاریخ کند؟! مشکل من با این دوستان عزیز که خیلی از آنها استفاده میکنم، این است که آنها چرا مصادیق تاریخی را به دنبال این بحثهای معرفتی نمیآورند؟ هیچ کس به این سؤال پاسخ نمیدهند و گمان میکنند که این پاسخ، پاسخی است از سر نادانی و ضعف؛ در حالی که این گونه نیست و از سر ضعف و نادانی نیست. چرا ما فقط ترجمه میکنیم؟! و چون ترجمه میکنیم نمیتوانیم آن را منتقل کنیم، نمیتوانیم آن را تشریح کنیم. پس سطح عالی آموزش تاریخ، فهم تاریخی و مهارت های تفکر تاریخی است؛ که درباره این مسئله یکی دو تا نکته را عرض میکنم و در بخش اول عرایضم را تمام میکنم. آیا ما توانستیم با آموزش تاریخ دانشجویان تاریخ یا جامعۀ تاریخ و یا اهل تاریخ را به این هدف غایی تاریخ که فهم تاریخی است، نزدیک کنیم؟ این را ما معلمان تاریخ، دانشجویان تاریخ، هر یک به نوعی میتوانند به این جواب دهند. اما این فهم تاریخی چیست؟ این مهارتهای تفکر تاریخی چیست. ما در تعریف این هم عاجز شدیم. برای اینکه نظامهای ارزیابی مختلف که؛ در انگلستان، آمریکا، سازمانهایی هستند که اهداف آموزشی تاریخ و علاقه مندی دانشآموزان و دانشجویان را ارزیابی میکنند و این دستاوردها را چاپ میکنند و منتشر میکنند و هر سال هم این کار را در دانشگاهها و مدارس انجام میدهند. اما ما این کارها را انجام نمیدهیم. بنابراین با چه معیاری میتوانیم بگوییم آموزش تاریخ تا چه اندازه توانسته است به فهم تاریخی کمک کند. یک سؤال بسیار مهمی است که ما باید به آن پاسخ دهیم.
فقط یک اشارۀ کوتاهی کنم به اینکه فهم تاریخی چیست و سپس صحبتهای این بخش را تمام کنم. فهم تاریخی هم مثل خیلی از مباحث و مسائل تاریخی میتواند معانی و روایتها و خوانشهای مختلفی داشته باشد. هر کسی میتواند فهم تاریخی را به گونهای تعریف کند. فهم تاریخی به عنوان نخستین هدف مبنایی در آموزش تاریخ است. آن چیزی که محققان، مورخان و آنهایی که در این حوزه کار میکنند، تعریف فهم تاریخی را ارائه میکنند، درک عمیق فرایندها، ساختارها و الگوها است و به دنبال آن، تبیین و تفسیر و تحلیل است. یعنی بنیانهای یک تاریخ را ما بشناسیم. آن نکتهای را آقای دکتر نوبخت گفتند، بسیار جسورانه گفتند. شاید من هم این گونه فکر میکردم ولی جسارت بیان آن را نداشتم. ما گاهی اوقات با بعضی از اصطلاحات و عبارتها یک انحرافی ایجاد میکنیم و چندین سال مشغله ایجاد میکنیم و در نهایت میبینیم که با این تلقی، جامعۀ تاریخی ما پیش رفته است. بنابراین وقتی میگوییم فهم تاریخی، یعنی سطوح مختلف یک رویداد را ما بشناسیم؛ اجزای مختلف و لایههای مختلف یک رویداد را بشناسیم و به این ترتیب به یک شناخت نسبتاً درست از گذشته برسیم. چون ما در تاریخ چیزی به نام دقیق یا تمام واقعیت نداریم. این تعریف و عبارت سادهای است که من برای فهم تاریخی از مطالعۀ کتابهای مختلف و تجربۀ شخصی خودم در سالهای تدریس میتوانم ارائه کنم و درنهایت چه چیزی سطح فهم تاریخی تا حدودی بالا میبرد؟ اینکه ما یک نگاه انتقادی را هم ضمیمه کنیم و در نهایت فهم تاریخی یک ترکیب یا تلفیقی است از تفکر، دانش و توانمندی بهره گیری از اینها و دیدگاههای انتقادی که هر یک میتواند به شناخت و فهم گذشته و تاریخی گذشته به ما کمک کند…
نوشته شده توسط پژوهشکده تاریخ اسلام در دوشنبه, 11 مارس 2019 ساعت 2:42 ب.ظ