روز یکشنبه مورخ ۹۷/۷/۲۹ گروه جریان های فکری پژوهشکدۀ تاریخ اسلام نشستی با عنوان «جنبش خلافت در هندوستان(۱۹۱۸-۱۹۲۴م)» با حضور سرکار خانم دکتر لیلا عبدی، آقای دکتر محمد احمدی منش و آقای سعید شیرازی برگزار کرد.
آقای دکتر احمدی منش: جنبش خلافت در واقع یکی از سه رویداد بزرگ هست، پیش از یک سده منتهی به جنبش و استقلال هند و تجربه شبه قاره، در هندوستان اتفاق افتاد: رویداد اول مربوط است به قیام بزرگ ۱۸۵۷ که یک جلسه ای هم خدمت خانم دکتر عبدی یکی دو سال پیش راجع به این جنبش برگزار شد، رویداد دوم جنبش خلافت که موضوع نشست امروز است و رویداد سوم هم مسائلی که پیرامون تأسیس پاکستان اتفاق افتاد. هر کدام از اینها اهمیت خاص خودش را دارند. جنبش خلافت هم از این حیث دارای اهمیتِ، خوب جنبش خلافت بخشی از جریانها و اتفاقات مربوط به قضیه اتحاد اسلام هست که تقریباً از دهه ی اول قرن ۲۰ در هندوستان شروع شد ولی خوب یک زمینه هایی دارد، اتفاقات بین المللی که افتاد و شرایط داخلی که پیش آمد، مثل قضیه تقسیم بنگال، منجر شد به اینکه یک احساس بدبینی به دولت بریتانیا به وجود آورد و در کنار آن یک احساس ضرورت برای اینکه مسلمانان جهان باید با هم متحد باشند؛ حالا این اتحاد الزاماً معنای سیاسی نداشت یعنی اینکه یک کشور واحد، یک قلمرو واحدی شکل بگیرد، اَشکال متعددی میتوانست پیدا کند و معنای مختلفی داشت ولی به هر حال این داستان از تقریباً یک دهه پیش از اینکه جنبش خلافت شروع شود، آغاز شد در هندوستان! در بحبوبۀ جنگ جهانی اول این ماجرا یک کم فروکش کرد به خاطر اینکه بسیاری از رهبران مسلمان و غیر مسلمان شبه قاره زندانی شدند و مغلطه ایی اعمال شد و بعد از اینکه جنگ جهانی اول به اتمام رسید و مسئله خلافت عثمانی پیش آمد و تهدیدهایی که متوجه نهاد خلافت باقی خواهد ماند یا خیر یا تهدیدهایی که به خصوص از جانب دول اروپایی و همچنین مسائل داخلی ترکیه به وجود آمد، این دغدغه پیدا شد که در واقع نهاد خلافت حفظ شود. جنبش خلافت چند ویژگی دارد: یکی اینکه خصلت ملی گرایانه دارد یعنی به معنای هندی کلمه در واقع بگویم گرایش های ملی گرایانه ی هندی در جنبش خلافت بسیار نیرومند بود از آن طرف گرایشهای اتحاد گرایانه به معنی اتحاد اسلامی در این جنبش خیلی قوی بود و خصلت سوم این هست که جنبه های ضد انگلیسی نیرومندی داشت، خوب حالا طبیعتاً جنبش های ملی گرایانه باشد هم طبیعی است که خصلت ضد انگلیسی به معنای ضدیت با دولت بریتانیای هند پیدا کنند ولی خوب به لحاظ اهمیتی که دارد و اینکه پیش از جنگ جهانی اول این موضوع خیلی پررنگ نبود یعنی در بین سالهای ۱۹۰۵-۱۹۱۴ که جنگ شروع شد به رغم اینکه سمت و سوی گرایشهای مسلمانان به سمت بدبینی به بریتانیا بود اما همچنان اظهار وفاداری شد به دولت بریتانیای هند اما بعد از جنگ جهانی اول این قضیه به شدت تغییر کرد و یک انگیزههای مخالفت با سلطۀ بریتانیا حاکمیت بریتانیا کرد و در جنبش خلافت خیلی شدت گرفت فکر میکنم این مقدار بحث کافی باشد با توجه به ضیق وقت راجع به این که زمینهای داشته باشیم درباره جنبش خلافت من سعی میکنم بیشتر تمرکز کنم بر مباحث خودم موضوعی که من انتخاب کردم بررسی موضع و در واقع دیدگاه های دو نفر از رهبران مسلمان هند است به طور خاص در مورد جنبش خلافت و به طور عام در مورد مسائل دیگری که آنها با مسلمانان در واقع هند با آن درگیر بودند این دو نفر یکی محمد اقبال هست که خوب به خوبی شناخته شده است و مخالف جنبش خلافت و عدم همکاری بود اگر چه تسریع نداشت راجع به این قضیه اما خوب عمدتآ حداقل میتوانیم بگویم که همدلی هم نداشت با این قضایا و نفر دوم ابوالکلام آزاد شخصی که در واقع اگر ما بخواهیم چهار پنج نفر از رهبران برجسته جنبش خلافت را معرفی کنیم ایشان در کنار مولانا عبدالباری کنار محمد علی در کنار شیخ محمود حسن اینها کسانی بودند که در واقع رهبران جنبش خلافت به حساب میآمدند البته جنبش خلافت به معنای واقعی ساختار رهبری مشخصی نداشت اگر چه کمیته خلافتی تشکیل شدکنفرانس خلافتی برگزار شدند اما بالأخره به لحاظ رهبری آن انسجامی را که باید توقع داشته باشیم از یک جنبش به معنای واقعی کلمه اینجا به چشم نمیخورد ولی به حال اشخاصی بودند که الهام بخش بودند در جنبش خلافت. ابوالکلام آزاد جدا از خصلت الهام بخشی به نوعی ایدئولوژی پرداز جنبش بخش خلافت هم بود در واقع نظریه ای که مطرح کرد تبدیل شد به این برنامهای که اگر جنبش خلافت بنا بوده پیروز برسد و دست پیدا کند خیلیها منتظر بودند ایده های ابوالکلام تحقق پیدا کند راجع به آن به اداره هند و رابطه اش با مسلمانان جوان پیاده شود این دو شخص رو من سعی میکنم راجع به آنها بررسی کنم و نکتهی مهم این هست که این دو نفر نماینده دو دیدگاه کلی هستند در شبه قاره هند. دیدگاه اول خوب هند شرایط خاصی داره حالا آنجوری که نیاز به توضیح هم نداشته باشد مسلمانان هندوستان از یک طرف با یک اکثریت غیر مسلمانان روبه رو بودند و از طرف دیگر با از یک طرف با حاکمیت دولت انگلیس و بعد قرن ۲۰ مسئله مسلمانان بیرون از شبه قاره هند جهان اسلام و خوب این سه موضوع اصلی اینها با آنها مواجه بودند دو دیدگاه کلان و اصلی نسبت به اینها شکل گرفت دیدگاه اول یا نگرش اول این بود که مسلمانان یک گروه کاملاً متمایل هستند از غیر مسلمانان به این معنا متمایز هستند که خوب این چیزی که اکثر مسلمانان به آن اذعان داشتند ولی این نگرش تأیید بر این میکرد که این تمایز آنچنان قوی و نیرومند و جدی هست که این دو گروه نمی توانند در کنار ساختار سیاسی واحد قرار بگیرند مسئله اصلی تاکید بر این نکته است و این که اگر مسلمانان اگر حاکمیت بریتانیا به هر حال وجود نداشته باشد مسلمانان هند به عنوان یک گروه اقلیت هر چند اقلیت پر شمار تحت سیطرهی اکثریت قرار خواهند گرفت این دیدگاه خوب نماینده اصلی اش و در واقع میتوان گفت بنیانگذار این ایده سید احمد خان هندی بود و تا اواخر قرن ۱۹ تقریباً مسلط بود بر فضای فکری هند به خصوص رهبرانی که، قشری که در دانشگاه ها و نهادهای آموزش جدید تقسیم کرده بودند نوع گرا شود اسمشان را گذاشت این دیدگاه بر آنها حاکم بود و مسلم لیگ بر همین دیدگاه شکل گرفت و محمد علی جناح و تا حد زیادی هم محمد اقبال در واقع در ذیل همین دیدگاه کلی قرار میگیرند بعد که در همونطور که عرض کردم جریان اتحاد اسلام به وجود آمد این دیدگاه تا حد زیادی به حاشیه رانده شد مسلم لیگ به حاشیه رانده شد محمد اقبال به نوعی اقبال یک فرد سیاسی نبود ولی در همون حد هم که بود خودش را از این جنبش کنار کشید و همین طور محمد علی جناح هم انزوا گزید این قضایا مربوط به جنبش خلافت و عدم همکاری. اینها قائل به این بودند یک پیش فرض بنیادی که داشتند این بود که نقش دولت بریتانیا در هند به عنوان نیرویی که مانع از سلطه ی اکثریت بر اقلیت میشود یک نقش مثبت نسبت به این قضیه خوش بینی به اینها وجودش به خصوص ما این رو در سید احمد خان میبینیم خاطر همون بحث دعوای اکثریت و اقلیت جنبش خلافت در واقع تشکیل جنبش پاکستانی تلاشی بود که این نگرش در واقع به آن دست زد مقصودش شد تشکیل کشور پاکستان، اما دیدگاه دوم دیدگاهی هست که قائل به این هست که در چه تمایز وجود دارد بین مسلمانان و هندوها و دیگر مردم هندوستان ولی این تمایز به نحوی نیست که نشود در واقع یک ساختار سیاسی واحد یک ملت واحد تشکیل داد و دولت ملی در هند ایجاد کرد شاید ظاهر تناقض آمیز به نظر برسد این دیدگاه تمایلش گرایشهای پان اسلامیستی بسیار شدیدتر از دیدگاه نخست یعنی به رغم این که اینها به ملی گرایی هندی گرایی گرایش بیشتری داشتند و تمایل بیشتری داشته و به تناسب اون پرهیز میکردند از این موضوع که مسلمانان حتماً باید به یک واحد سیاسی مستقل از هندویست بودند ولی نسبت به مسئله ی جهان اسلام و مسلمانان که بیرون از شبه قاره زندگی میکنند نسبت به همکاری آنها و همدلی آنها و اتحاد با اینها یک نگاه مثبت تر همدلانه تری را داشتند خوب محمد اقبال نماینده دیدگاه نخست یعنی ما می توانیم محمد اقبال در کنار سید احمد خان و جناح قرار دهیم البته با تفاوتهایی که اصلاً خیلی هم مهم نیست ولی در مجموع اگر بخواهیم خیلی کلی به قضیه نگاه کنیم میشود اقبال را در آن جبهه قرار داد از آن طرف ابوالکلام آزاد را می توانی نماینده دیدگاه دوم به حساب بیاوریم اما محمد اقبال دیدگاهش نسبت به جنبش پاکستان چه بود؟ معمولاً آن چیزی که خیلیها بهش اشاره میکنند و خود اقبال هم بارها در نامه های خودش در سخنان خودش در مواضع خودش اظهار کرد به اینکه چرا با جنبش عدم همکاری به خصوص جنبش خلافت که در کنار هم قرار میگیرند داشتند مخالفت می ورزد بحث نهادهای آموزشی است خوب مسلمانان در هند نهادهای دانشگاه هایی اندک شماری داشتند این دانشگاه با کمک مالی بریتانیا اداره میشدند و بنا به جنبش عدم همکاری نافرمانی افراد موظف بودند از همکاری با هر گونه مؤسساتی که حالا دولتی هستند یا به نحوی وابسته به ساختار دولت انگلستان در هند هستند از همکاری با اینها پرهیز کنند و طبیعی است این نتیجه اش این میشود که این دانشگاهها روبه تعطیلی بگذارند و اقبال استدلالش این بود که در شرایط فعلی مسلمانان نیاز به آموزش دارند نیاز به رشد فرهنگی دارند نیاز به تأسیسات و نهاد های آموزشی دارند اگر این جنبش منجر بشود به این مسلمانان از این نهادها محروم بشوند بنابراین جنبش همکاری مسلمانان با جنبش عدم همکاری سازنده نیست و به ضرر مسلمانان است منتها این خب، قاعدتاً به ذهن ما میرسد که یک چنین مسئله ای که شاید در نگاه اول کم اهمیت جلوه کند نمیتواند معرف دیدگاه اقبال باشد که نسبت به چنین جریان گستردهای که با این همه انرژی و پتانسیل در جریان بود برای اینکه حالا واقعاً بشناسیم موضع اقبال نسبت به جنبش خلافت باید یک مقدار قضیه را ریشه ای تر و بنیادیتر بررسی کرد خوب محمد اقبال اساساً باید ببینیم که نگاهش در واقع آن ایدههاش نسبت به وضعیت مسلمانان و به عبارت بهتر وضعیت مطلوب مسلمانان چی هست خوب اقبال بیش از هر رهبر دیگری در هند افکار وآراء در خارج از هندوستان منتشر شد و به خصوص چون اشعارش هم به فارسی بود در ایران خیلی بیش از هر جایی دیگری گسترش پیدا کرد معمولاً خیلی اوقات به عنوان یک فرد ضد استعماری شناخته میشود اما این واقعیت یک مقدار متفاوت است. اقبال نگاهش به سرنوشت مسلمانان، رویکردش اساساً به وضع مسلمانان، نگاه آسیب شناسانه او به قضیه مسلمانان نگاه فرهنگی در درجه اول، بعد اقتصادی و بعد میرسد به مسائل سیاسی- اقبال دیدگاهش این هست که انحطاطی که مسلمانان گرفتارش شدند، ناشی از انحطاط علمی و فرهنگی است و تا حدی اقتصادی. اگر اینها درست بشوند، سیاست هم میتواند درست شود. تأکیدش بر این مسئله است. به خصوص حالا آن فلسفه ی خودی اقبال اگر ملاحظه شود، این قضیه خیلی نمود پیدا میکند. اقبال دیدگاهش این است که مسلمانان ابتدا باید سنت تاریخی، علمی و آنچه که مربوط به سنت مسلمانان هست را احیا کنند، باز اندیشی کنند، با غرب و علوم غربی، تعامل سازنده داشته باشند و بنیانهای علمی و فرهنگی خودشان را گسترش دهند. دغدغه ی سیاسی، جزء دغدغه های اولیهی اقبال نیست. یعنی یک تقدم و تأخری قائل هست نسبت به این قضیه پس یعنی اولویت را می دهد به مسائل فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی با این نگاه برای او اولویت این نیست که انگلستان، دولت انگلستان محو شود و هندوستان به استقلال دست پیدا کند. به همین ترتیب نگاهی هم که نسبت به اتحاد مسلمانان دارد، نهاد خلافت خیلی در آن جایگاه مرکزی و کلیدی ندارد. تصوری که اقبال دارد از اتحاد جهان اسلام، حالا بر خلاف سید احمد خان و جناح که بی علاقه بودند نسبت به اتحاد مسلمانان یا کم علاقه بودند، اقبال نسبت به این قضیه مشتاق است، علاقمند است. منتهی تصوری که دارد از اتحاد بین مسلمانان جهان، یک اتحاد فرهنگی و یا حالا شاید بشود با اتحاد تسامح یا اتحاد تمدنی است نه این که حالا یک نهاد خلافتی باشد که جاهای دیگری از او تبعیت کنند و یک چنین است ساز و کارهایی شکل بگیرد. دیدگاه اقبال این گونه است. بنابراین از آن طرف نسبت به مسئله اکثریت و اقلیت هم اگر چه آن دیدگاهی که در سال ۱۹۳۷ اگر اشتباه نکنم، اقبال اعلام کرد که مسلمانان شمال غربی هندوستان باید کشور مستقلی را شکل بدهند. آن دیدگاه هم با این مسئله سازگار است. چون اقبال بحثاش، بحث هویت است. یعنی مسلمانان باید هویت متمایز خودشان را داشته باشند و این هویت متمایز، در درجه ی اول فرهنگی است و زمانی که ناگزیر شد، دید که این در واقع لازمه اش تشکیل کشور مستقل است به این موضوع پرداخت. منتها بحث اقبال باز برخلاف سید احمد خان و جناح، مسئله ی ترس از اکثریت جماعت هندو نبود. چون ما میدانیم که سید احمد خان یکی از مباحث اصلی که مطرح میکرد و در واقع عامل خوش بینی که داشت به حاکمیت بریتانیا یک نیروی تعادل بخش است در بین مسلمانان و هندوها. اقبال چنین دیدگاهی را نداشت اصولاً چون اقبال در پنجاب بود و یک ایالت بود که اکثریت آن را مسلمانان شکل میدادند به خصوص در لاهور، اصولاً چنین هراسی نسبت به تماس با اکثریت هندو نزد اقبال به آن شدت و حدت به چشم نمیخورد. بلکه او دغدغهاش این بود که مسلمانان بتوانند یک هویت متمایز یک موجودیت مستقل تشکیل بدهند به عنوان چیزی که لازمهی دستیابی به رشد فرهنگی- تمدنی هست، این تفاوت مهمی هست که بین اقبال و در واقع سلف خودش سید احمد خان از جنبهای به چشم میخورد. از جمله دلایلی دیگری که اقبال و در واقع یکی از بهتر بگوییم یکی از جنبه های دیگه ی موضع اقبال نسبت به جنبش خلافت تاکیدی بود بر نقش علما داشت البته خود اقبال اصولاً با نقش آفرینی علما آنقدرها هم موافق نبود ولی در عین حال قائل به این بود که اسلام یک دینی هست که اگر تمام و کمال اجرا شود تمام نیازهای مسلمانان را پاسخ خواهد داد و البته تأکیدش در اسلام به عنوان اسلامی بود که از قرآن گرفته بود تأکید اولیهاش باز کمتر بر سنت اسلامی هست به معنای فقه و تفسیر اگر چه روی آن هم تاکید میگذارد ولی تأکید اقبال بر اسلامی هست که منشأ آن و مبدأ آن در درجه اول قرآن باشد منتها اقبال نگاهش به علما در واقع انتقادی که دارد در جنبش خلافت انتقادی که میکند به بخش علما این هست که دارای یک رهبری منسجم نیستند باز در نامه هاش به چشم میخورد این انتقاد که علما باید یک در واقع یک انسجامی به دست بیاورند غالب این هست که علما باید از تمام امور مسلمانان حاکمیت داشته باشند تحت نفوذ علما باشد منتها به شیوه ی متفاوت از روش گذشته از اینکه علما از دنیا پرهیز دارند و بین خودشان تشتت دارند و نهادی نیست که سخنگو و بلندگوی علما باشد تا یک صدای واحد در رهبر جنبش خلافت به چشم بخورد این قضیه را در واقع نگاه انتقادی داشت این مجموعه عواملی هست که باعث شد اقبال بی میل باشد به همکاری با جنبش خلافت و عدم همکاری اما در مورد ابوالکلام آزاد من سعی میکنم با شتاب پیش برم که وقت دوستان هم گرفته نشود ابوالکلام یک ویژگی جالبی دارد حالا در طول تاریخ بعضی اشخاص هستند بعضی چهرهها هستند که سرگذشتشان دیدگاهشان، سرگذشت فکریشان نمایانگر خیلی از تحولات و پدیدهها و تناقضهایی که در آن نقش وجود دارد. اینها کسانی هستند که خیلی از گرایشها در طول عمر خودشان تجربه کردند گرایشهایی که بعضاً متناقض هم هستند و سعی میکنند از دل آن گرایشهای متناقض و متفاوت یک سنتزی را اظهار کنند نمونه خیلی برجسته و بزرگ این گونه اشخاص امام محمد غزالی یعنی کسی که هم فقیه هم صوفی هم فلسفه را میشناسد، اصول را میداند هم جنبه های متفاوت و متعارض از شخصیت او در واقع بیانگر افکار و عقاید و گرایشهای که در حصر وجود دارد یعنی ما اگر بخواهیم بر فرض تاریخ افکار و عقاید قرن ۵ و ۶ هجری رو بشناسیم بخش عمدهای از این با مطالعه سرگذشت و آراء محمد غزالی حاصل میشود ابوالکلام آزاد که در هندوستان چنین ویژگی را دارد یعنی شخصیتی هست که خوب پدرانش از هرات آمدند صوفی هستند عالم مذهبی هستند در دستگاه حکومت مغولان صاحب منصب هستند مادر خود ابوالکلام عرب هستند از خانواده علمای اهل مدینه خود او در دوران اولیه نوجوانی هایش تحت تعلیم تعالیم خیلی شدید مذهبی و سنتی قرار دارد و دچار بحران روحی میشود و با افکار و آراء سید احمد خان آشنا میشود و زبان انگلیسی را یاد میگیرد و علوم جدید را می آموزد. وقتی به بلوغ فکری میرسد هم ملی گراست به معنای هندی کلمه و هم گرایشهای اتحاد گرایانه دارد، دو جنبه متناقض و البته آدم بسیار با استعداد و بسیار دانشمندی است اگر چه به اندازه اقبال افکارش بسط پیدا نکرده البته خوب افکار ابوالکلام خصه ی تاریخی شان بیشتر هرچند شاید برای زمانهای متفاوت به کار نرود چون جنبه فلسفی خاص ندارد اما به هر حال آدم بسیار برجسته ای ایشان خوب همانطور که عرض کردم دو جنبه متناقض که در جنبش خلافت به چشم میخورد یعنی ملی گرای هندی و اتحاد گرایی اسلامی هردو آن در ابوالکلام آزاد شاید بشود گفت به شدیدترین وجه به چشم میخورد ایشان هم ملی گراست با تصاحب پاکستان هم مخالفت کرد بعدها هم تمایل اتحاد گرایانه دارد و جالب است که بر خلاف اقبال خوب هم یک دوره ای قبل از این که به اروپا برود ملی گرا بود، ملی گرای هندی بود ولی بعد دست برداشت و آمد به سمت گرایشهای اتحادی و نهایتاً گرایشهای ملی گرایی اسلامی یعنی تمایز بین ضرورت تاسیس دولت مستقل برای مسلمانان اما ابوالکلام دچار چنین تغییری نشد همزمان هر دوی این جنبه را داشت هم ملی گرا بود هم اتحاد گرا و خوب این تناقض باید مشخص شود که چطور یک فرد در چنین محیطی این هر دو جنبه را داشته باشد یک حالا من پیش از اینها سه تا مقوله تنظیم کردم راجع به ابوالکلام آزاد نظریه خلافت ابوالکلام آزاد در کتابی که ۱۹۲۰ یا ۲۱ نوشته شده تحت عنوان مسئله خلافت و شبه جزیره عربستان که حالا من نسخه عربی اش را دارم بررسی کردم. آنجا آن تئوری را بررسی میکند نقطه ثقل آنجا اندیشههای ابوالکلام بحث وحدت توحید اصل توحید و یک الگوی خاصی دارد از مقوله ی توحید اینکه ساختار عالم به مثابه دایره هایی هستند که گرد یک مرکز شکل میگیرند شبیه منظومه شمسی میگوید خداوند به عنوان اصل اساسی توحید در مرکز این ساختار عالم قرار دارد و این ساختار در عالم فیزیکی در عالم طبیعیات در عالم انسانی باید الگوبرداری شود در جوامع انسانی معتقدند که این اصل اساسی در واقع محور مرکزی جوامع انسانی به منظور به طور مشخص جوامع انسانی پس آن مرکز را اسم او را میگذارد خلیفه یا امام معتقد باید یک نهاد خلافتی وجود داشته باشد و مسلمانان پیرامون او نظام سیاسی آنها سامان پیدا کنند منتها این به معنای قلمرو واحد و گسترده اسلامی نیست به این معنا است که در مناطق مختلف که مسلمانان حضور دارند میشود امارت های محلی تاسیس کرد که در مسائل دینی و کلان سیاسی تابع خلیفه باشند و در مسائل روزمره و جاری خودشان تابع اقتضاعات ملی این الگو رو عبیدالله سندی تلاش کرد پیاده کند شبیه این الگو را با کمک شیخ محمود حسن که رفت به هند و حجاز و آنجا با توطئه شریف حسین دستگیر شد و مدتی بعد هم در گذشت این شبیه چنین الگویی را ایشان میخواست در همان زمان که در واقع جنبش خلافت در جریان بود چند سال بعدش پیاده کند منتها به موفقیت دست پیدا نکرد اما اگر این سؤال در واقع مطرح شود که نگاه ابوالکلام آزاد به همزیستی مسلمانان و غیر مسلمانان چگونه بود؟ این در اینجا یک مفهوم کلیدی دارد. ابوالکلام تحت عنوان وحدت ادیان که آن هم از دل قرآن بیرون میکشد و میگوید که خوب پیام اسلام به تأسی قرآن در واقع از آن تمام مردم هست تمام انسانهاست اسلام دینی است که مختص به یک قوم یک گروه یا یک جمعیت خاص باشد پیامبر هست برای همه مسلمانان هست و تحت این آموزه بحث وحدت ادیان را مطرح میکند و این امکان را میداد به ابوالکلام تا در واقع به لحاظ نظری و تئوری امکان همزیستی بین مسلمانان و هندوها را فراهم بیاورد بحث دیگری که مطرح میکند ابو الکلام و در واقع خیلی موضوع مهمی هست حالا به طور خاص مطرح نمیکند اما موضوعی هست که مبتلا به متفکران هندی و به طور کلی اسلامی هست بحث جهاد جهاد خوب یک اصل فوق العاده مهم هست از قدیم الایام تا اکنون و در همه جا اهمیت داشته و یک چالش نظری درباره ی جهاد وجود دارد و داشته که آیا جهاد یک آموزهی دفاعی یعنی جهاد در برابر غیرمسلمین مهاجر قصد تعارض و تجاوز به مسلمانان را دارند صرفاً باید به کار برود یا نه! جهاد آموزه ای که برای مسلمان کردن غیر مسلمانان یا مجبور کردن آنها به پذیرش حاکمیت مسلمانان مورد استفاده قرار میگیرد این خوب در همه جا همانطور که عرض کردم به لحاظ نظری اهمیت داشته اما در شبه قاره اهمیت آن دو چندان به خصوص در دورههای جدید چون اکثر جوامع اسلامی شامل اکثریت مسلمان هستند و آنجا خیلی جنبه جهاد به معنای جهادی که جنبه تهاجمی داشته باشد خیلی مطرح نبود چون اقلیت های مسلمان یا اقلیت محض بودند یا نظامی شکل گرفته بود عموماً در کشورهای مختلف دولتهای اسلامی وجود میآمدند، وجود داشته در هندوستان این مسئله بغرنج تر بود به خاطر اینکه از یک طرف اکثریت هندو وجود داشت که در مورد آنها تکلیف جهاد نامشخص بود آیا مسلمانان باید آنها را وادار کنند به پذیرش اسلام یا اینکه با پدیرش اصل جهاد آیا میتوان مسلمانان با هندوها یک حاکمیت در واقع چارچوب سیاسی واحد رو داشته باشند در زیر آن به سر ببرند و از سوی دیگر مواجه بودند با بریتانیاها دولت بریتانیا قدرتمند بود در سال ۱۸۵۷ آن شورش را خیزش بزرگ رو سرکوب کرده بود و این مسئله مطرح میشد که خوب در برابر آنها باید چیکار کرد ابوالکلام جهاد رو به گونهای تفسیر میکرد و خوب تعابیر خیلی متفاوتی دارند مسلمانان هند، آموزهی ابوالکلام به گونه ای بود که هم مجوز جهاد بر ضد انگلیسی ها را میداد و هم امکان همزیستی با هندوها را فراهم میکرد من خیلی کوتاه میگویم این ابوالکلام بحث جهاد را با امر به معروف و نهی از منکر مطرح کرد و در مورد این مسئله که حالا آیا در بحث جهاد دفاعی یا غیر دفاعی این بحث هم مطرح بود که آیا نظامی یا امر اجتماعی فرهنگی معنوی ابوالکلام توانست این مقوله و این اصل را جهاد را تفسیر کند که پیوندش با اصل کلی تر امر به معروف و نهی از منکر از یک طرف هیج الزامی وجود نداشته باشد برای اینکه مسلمانان با غیر مسلمانان در واقع دچار تنش شوند و از آن طرف انگلیسها را موضوع جهاد در واقع قرار دارد و اینکه باید با دولت بریتانیای هند جهاد را در واقع اقامه کرد. من بحثم تمام هست خیلی عذر میخوام از اینکه طول کشید در خدمت دوستان هستیم.
آقای دکتر شیرازی: عرض کنم که من دوتا حوزه بود یکی درواقع کلی به جنبش خلافت و اینکه اساساً این جنبش چی بود کی به وجود آمد رهبران این جنبش در واقع چه کسانی بودند و اینکه سرانجام این جنبش چی شد این یک بحث کلی یک بحث هم در مورد در واقع دو تا از شخصیت های تأثیرگذار جنبش یعنی محمد علی جوهر و شوکت علی جوهر که به آن دو میآید دوتا داداش بودند که بهشان میگفتند در منابع برادران علی آماده کرده بودم فکر میکنم در واقع الان تمرکز رو چون این نشست دربارهی جنبش خلافت بد نباشد که در واقع یک اطلاعات کلی دربارهی خود جنبش داشته باشیم ببینیم که در واقع این جنبش چه بود و چه سرنوشتی داشت حالا اگر رسیدیم یک اشارهای به نقش آن دو تا برادر خواهم پرداخت. در مورد یعنی ابتدا اشارهای میکنم به اینکه اساساً مردمان هند و مسلمانان هند و حکومتهای هند در دورهی اسلامی عقبه آشنایی ایشان با بحث خلافت چگونه بود و در واقع نخستین حکومت مسلمان مستقلی که در هند شکل گرفت میگیرد حکومت ممالیک که در دهلی شکل می گیرد و شمس الدین تکمش که در واقع از او به عنوان بنیانگذار سلسله ممالیک و در واقع موسس واقعی سلاطین دهلی از او یاد میکنند نخستین فردی که تلاش میکند که او را با خلفای عباسی در بغداد رابطه برقرار کند و از آن طریق بتواند برای خودش در واقع برای خود و حکومتش یک مشروعیتی را ایجاد کند بعد از وی این ارتباطات در واقع کم و بیش وجود دارد معمولاً به این صورت که فقط نام در واقع خلفای عباسی در خطبه هاشان میآوردند سکه هایی که از آنها باقی مانده القاب و عناوینی را نشان میدهد که در واقع تمایل و گرایش اینها به خلفای عباسی رو نشان میدهد این رویه ادامه پیدا میکند در دوره محمد بن طغرل و فیروزشاه طغرل این روابط در واقع خلفای عباسی در قاهره خلفای مصر ادامه پیدا میکند این رویه در واقع بین حکومتهای مختلفی که وجود دارند تا سال در واقع تا زمانی که سلطان سلیم به مصر حمله میکند و حکومت ممالیک و به تبع آن خلفای عباسی قاهره را در واقع بهش خاتمه میدهد همچنان وجود داشته آوردن نام در واقع خلفا بر روی سکه و خطبه روش معمولی بوده که بین سلاطین مسلمان وجود داشته اما اتفاقی که میافتد در واقع با شعار شکل گیری حکومت مغولان هند ما دیگر ارتباط را در واقع بین مغولان هند و عرض کنم که خلافت عثمانی نمیبینم در واقع حکومت مغولان هند حکومتی که خودش رو همتراز با حکومت عثمانی میداند و برای خودش جایگاه بالایی قائل و این موضوع باعث میشود که مثل بقیه حکومتها دنبال این نباشد که بخواد که از خلفا مشروعیت و مقبولیت بگیرد ضمن اینکه در مورد اینکه عثمانیها رو میشود خلیفه دانست یا نه با توجه به اینکه اینها حداقل چیزهایی که مثلاً اینها باید عرب باشند، قریشی باشند اینها را نداشتند باعث شد اینها ارتباط چندانی در واقع با بین حکومت مغولان هند و عرض کنم که خلفا در واقع عثمانی وجود نداشته باشند این مقوله را عرض کردم که در واقع بگویم که این ارتباط از قبل بوده و یک شناختی وجود داشته هرچند که در دوره ی مغولان این اتفاق ارتباط قطع میشود و ظاهراً در واقع تنها موردی که بعد از این دوره اتفاق میافتد در آن شورش اکتبر ۱۸۷۵ که اشاره شده که در واقع انگلیسها بودند که از خلفای در واقع عثمانی حاکمان عثمانی در خواست کمک کردند و عثمانیها در واقع این شورش رو بهشان اعتراض کردند مسلمانها خواستند که درواقع ادامه ندهند این شورش را در واقع از انگلیسیها حمایت کردند این مقدمه رو عرض کردم اما میخوام الان در واقع به این سوال پاسخ بدیم که اصلا جنبش خلافت چیست و عرض کنم پک اتفاقی افتاده که مردمان هند در واقع علمای هند به یکباره گرایش پیدا میکنند به موضوع خلافت و این جنبش را در آنجا به وجود میآورند اینکه جنبش خلافت چیست میتوانیم در واقع جنبش خلافت را اینگونه تعریف کنیم که جنبش خلافت جنبش بود جانبداری از در واقع حکومت عثمانی و خلافت عثمانی در مقابل با بریتانیا که در سالهای ۱۹۱۸-۱۹۲۴ این جنبش شکل گرفت در مورد ریشهی این جنبش و اینکه در واقع ریشه اصلی این جنبش چیست باز برخی معتقدند ریشه اصلی را بر میگردد به در واقع اندیشهی اتحاد اسلام که این اندیشه هم باز میگویند برمیگردد به در واقع به تلاش های سلطان عثمانی عبدالحمید دوم و در واقع فردی که این اندیشه ها رو به صورت نظری مطرح میکند و تلاش میکند آنها رو اجرا کند یعنی سیدجمال الدین که خود سید جمال الدین در واقع یک سفری رو به هند میرود و تلاش می کند که آن در واقع بحث اتحاد اسلامی را ایجاد کند اما موضوع بعدی که میخواهم به آن اشاره کنم اینکه چه اتفاقی افتاد که مسئله خلافت حالا در واقع مهم میشه برای مردمان هند و علمای هند یکسری در واقع رویدادهای بین المللی و یکسری رویدادهای داخلی در هند اتفاق میافتد که باعث شدند آن بحث اتحاد اسلامی و در واقع تلاش برای ایجاد اتحاد بین مسلمانان مطرح شود مثل مثلاً در واقع جنگ بین عثمانیها و یونانیها و حملات ایتالیایی ها به لیبی که لیبی در واقع به تصور خودشان درآورد و جنگهای بالکان که در واقع مردمان هند و در واقع آن علما و دانشمندانی که در هند بودند به این قضیه در واقع خلافت حساس شوند توجه کنند به این قضیه و حتی پیش از در واقع شکل گیری جنبش خلافت به صورت رسمی کمکهایی را در واقع از هند میبینیم که به حکومت عثمانی فرستاده میشود از جمله عدهای از در واقع پزشکان و پرستاران به کمک در واقع سپاهیان عثمانی میروند که برای درمان در واقع مجروحان و اینها که بین اینها در واقع بین این افرادی که رفته بودند محمد علی جوهر و ابوالکلام آزاد هم حضور داشتند که این موضوع نشون میدهد که در واقع پیش از شکل گیری جنبش خلافت به صورت رسمی اتفاقاتی افتاده که باعث شده که در واقع اینها توجهشان جلب شود و جذب شود به مسئلهی خلافت خوب در داخل سرزمین هند هم یکسره اتفاقات میافتد که باعث میشود که در واقع این اتفاقات داخلی هم دامن بزند به این قضیه خوب ما میدونیم در واقع با مدتها تا قرنها این مسلمانان بودند که قدرت غالب در سرزمین هند بوده اما اگر جایی به بعد خوب انگلیسیها وارد هند شدند و نبرد پلاسی در واقع اتفاق افتاد و آن دوره میتوان گفت دوره ی استعمار بریتانیاییها در هند آغاز میشود واین رویه ادامه پیدا میکند اعتراضات در واقع مسلمانها هست به این قضیه شورش یا آن انقلاب در واقع ۱۸۵۷ رخ میدهد که در آن انقلاب در واقع شورشیان سرکوب میشوند از اینجا به بعد که در واقع رویکرد نسبت به عرض کنم که مسلمانان در هند تغییر میکند و میتوان گفت که مسلمانان در جایگاه ضعیفتری نسبت به در واقع اکثریت جامعه که هندوها بودند قرار میگیرند که بحث در واقع سید احمد خان هم که همان نظریه اکثریت رو در واقع اینکه ما در واقعیت قرار داریم و این که انگلیسیها میتوانند در واقع کمک کنند که منافع ما حفظ شود و به همین خاطر بود که سر سید در واقع موافق این بود که انگلیسها باشند و میگفت تنها راه برای این هست که ما در واقع از طریق اقدامات فرهنگی اینجور کارها بتوانیم خودمون رو به حدی برسونیم که حالا بتوانیم یک جایگاه برای خودمان فراهم کنیم خوب در چنین شرایطی با توجه به آن در واقع اتفاقات بین المللی و داخلی که رخ داده بود یک حس بدبینی در واقع از جانب مسلمانان هند نسبت به حکومت بریتانیا که حالا در هند هم هست و در واقع به آنجا هم تحت سلطهی آنهاست شکل میگیرد از طرفی باز یک حادثه و یک رخداد بین المللی که به وقوع میپیوندد عرض کنم که جنگ جهانی اول در جنگ جهانی اول هم خوب حکومت عثمانی درگیر جنگ و پس از اینکه در واقع اینها شکست میخورند به نوعی این در واقع بد بینی مسلمانان نسبت به حکومت بریتانیا که در واقع جزو جبهه مقابل عثمانیها بود شدت میگیرد و این حس بدبینی باعث شد درواقع اعتبار… نسبت به بحث بریتانیا خیلی جدی تر شود از طرفی در سرزمین عربستان و در مکه شریفه در واقع مکه تحت عنوان شریف حسین که بزرگ خاندان هاشمیهاست او تلاش میکند که در واقع آنجا برای خودش خلافتی را ایجاد کند که ظاهراً به حمایت انگلیسیها که این موضوع هم در واقع باز اعتراض مسلمانها هند رو در پی داشت و این رو در واقع یک توطئه از جانب انگلیسیها میدانستند و همه این عوامل باعث شد که در واقع حس بدبینی نسبت به بریتانیاها شکل بگیرد و اینها واقع برخی از علمای مسلمان هند این گونه تصور کنند که بریتانیا دارد تلاش میکند که در واقع آن خلافت اسلامی را در واقع مسلمانها را بیش از پیش در واقع دچار ضعف و اضمحلال کند به لحاظ قدرتی که دارند خوب بعد از جنگجهانی اول حکومت در واقع عثمانی شکست میخورد در این جنگ معاهدهای را در سال ۱۹۲۰ امضاء میکنند بر اساس آن در واقع بخشهای وسیعی از قلمرو عثمانی تجزیه میشود و پیش از اینکه بخواد این اتفاق بیفته در واقع تلاشهایی صورت میگیرد که مانع توافق و تجزیه قلمرو عثمانی شوند مهمترین کاری که اتفاق میافتد بعد از جنگ جهانی برای اینکه جلوگیری کنند از تجزیه در واقع قلمرو خلافت عثمانی و از نابودی خلافت عثمانی همان شکل گیری همین جنبش خلافت، جنبش خلافت هرچند عرض کردم از قبل در واقع یکسری اقدامات میشد اما به صورت رسمی در سال ۱۹۱۸ در دهلی شکل میگیرد و شخصی به نام ابوالکاظم فضل الحب که ریاست آن جلسه را بر عهده داشته به صورت رسمی شکلگیری جنبش خلافت رو مطرح میکند و بعد از آن نشستهای بعدی در راستای همین جنبش خلافت شکل می گیرد و در سال ۱۹۱۹ یک روز خاصی را تحت عنوان روز خلافت در هند اعلام میکنند در واقع ۱۷ اکتبر ۱۹۱۹ بود در این روز مسلمانان دست به اعتصاب میزنند دست به اعتراض میزنند اینگونه در واقع علاقه و تمایل خودشان را به خلافت به رخ حکومت بریتانیا میرسانند در کنار در واقع این اتفاقاتی که دارد میافتد چند نفر هستند که آقای دکتر فرمودند نمیشود گفت جنبش خلافت یک رهبری خاص داشته افراد مختلف بودند که در واقع از آنها به عنوان رهبران جنبش خلافت یاد میکنند مثل مولا عبدالباری عرض کنم که حسرت موهانی برادران علی شکوت و محمد علی ابوالکلام آزاد اینها در واقع افرادی هستند از آنها به عنوان رهبران جنبش خلافت نام میبرند کم کم یک کمیته ای تحت عنوان کمیته خلافت و بعد کنفرانس در واقع خلافت سراسر هند شکل میگیرد که هدف اصلی این کمیته و هدف اصلی کنفرانس این بوده که قدرت خلفا عثمانی رو حفظ کند و از طرفی دفاع کنند از تمامیت ارضی قلمرو خلفای عثمانی که پس از در واقع جنگ جهانی اینها شکست خوردند بودند و ممکن بود قلمرو آنها در واقع تجزیه شوند برای همین منظور بود که کمیته در واقع خلافت تصمیم گرفت هیئتی رو بفرستد به لندن تا در واقع با بریتانیاییها در مورد این موضوع صحبت کنند و در واقع با این اقدامشان سعی کنند جلوگیری کنند از ایجاد در واقع تجزیه قلمرو عثمانی و از بین رفتن خلافت این کمیته در سال ۱۹۲۰ در واقع هیئتی رو به لندن میفرستد که ریاست در واقع این هست محمد علی جوهر که محمد علی جوهر خودش و برادرش در واقع پرورش یافتهی یک خانمی هستند به نام آبده بیگوم که مادرشون بود این دو پدرشان را در کودکی از دست میدهند و هر دو آن برادر تحصیل کرده کالج علیگر بودند بر عکس شوکت علی جوهر که گفته میشود که خیلی درسخوان نبود بیشتر ورزشکار بود تا درسخوان باشد محمدعلی جوهر فرد درسخوانی بود بعد از اینکه در کالج درس خواند به لندن میرود و در لندن درس میخواند و عرض کنم که در واقع وقتی که برمیگردد تازه شروع میکند به یکسری فعالیتهای در واقع سیاسی و اجتماعی مجله هایی را در واقع راه میاندازد یک مجله انگلیسی هفته نامه انگلیسی را راه میاندازه که در آن در واقع به مقاله و مخالفت با انگلیسیها میپردازه در کنار آن مجله انگلیسی زبان یک روزنامه اردو زبان به نام همدرد هم ایشان ایجاد میکند که میتواند آن هم باز به همین موضوع پرداخته میشود همدرد البته وابسته به زبان اردو بوده محمد علی جوهر به عنوان در واقع رئیس این هیئت به لندن میرود و در آنجا با نخست وزیر انگلیس دیدار میکند گفتگو میکند ولی در واقع به نوعی به آنها میگوید مسئله خلافت برای مسلمانان هند از اهمیت زیادی برخوردار هست و آنها دنبال این هستند که جایگاه خلیفه در شأن خلیفه حفظ شود و از آنها میخواند در واقع معاهده ی که قرار شکل بگیرد این جایگاه و شأن خلیفه رو حفظ کند اما بعد از اینکه محمد علی جوهر و آن هیئت برمیگردند دقیقاً در همون سال معاهدهای که باید شکل میگیرد بر اساس این معاهده قلمرو خلافت در واقع عثمانیها تجزیه میشود کشورهای در واقع عرب امروزی و به تبع آن مکه و سرزمین مقدس جدا میشود در واقع خلافت عثمانی و این به نوعی در واقع علمای مسلمان هند این اقدام رو نوعی دهن کجی به خواسته های خودشان میدانستند و این موضوع باعث اعتراضات بشر شود در مورد در واقع بحث دارالحرب و اینکه جنبشی شکل میگیرد به عنوان جنبش هجرت آقای دکتر بودند اشاره کردند من یک اشاره کلی میکنم به این قضیه اینکه بعد از اینکه این معاهده شکل گرفت و قلمرو در واقع عرض کنم حکومت عثمانی تجزیه شد مسلمانان در هند در واقع یک واکنشی را ایجاد میکند این اقدام در واقع بریتانیاییها و آن این بود که تعدادی از علما گفتند که اصلاً هند در واقع هند دارالحرب و بحث در واقع جنبش هجرت را مطرح کردند که بر اساس آن از مسلمانان خواسته میشود که در واقع از هند خارج شوند و هند رو ترک کنند بر اساس همین قاعده بود که عده ای در واقع سعی کردند هند را ترک کنند به افغانستان مهاجرت کردند به عنوان کشور در واقع مسلمان نیستند که نزدیک آنها بود که عده زیادی از این مهاجران در واقع طی این مهاجرت که از طریق تنگه خیبر اتفاق افتاد از بین رفتند علاوه بر در واقع این بحث جنبش هجرت یک موضوع دیگری شکل گرفت آن هم بحث عدم همکاری بود که هم مسلمانان و هم گاندی با هم دیگر در واقع مطرح کردند پیگیری کردند که در واقع هدف از جنبش عدم همکاری ایجاد اعتصاب به صورت کلی در هند بود و اینکه افرادی که در نهادهای دولتی کار میکردند استعفا بدهند مالیات ها رو پرداخت نکنند در واقع با این اقدامها اعتراض خودشان را نسبت به اقدام بریتانیا نشان بدهند برای این منظور که اشاره کردیم به عنوان در واقع ریسام این جنبش به شهرهای مختلف سفر کردند نشستهای مختلفی را برگزار کردند در آنجا درباره ی این قضیه صحبت کردند و تا حدود زیادی هم این جنبش عدم همکاری با موفقیت همراه بود به نوعی میتوانیم بگوییم باعث نگرانی حکومت بریتانیا شد اما کم کم بعد از اختلافاتی که در واقع بین هندوها و مسلمانان و بعدها گاندی و در واقع رهبران جنبش خلافت شکل گرفت باعث شد که این عدم همکاری به نوعی خاتمه پیدا کند گاندی از آن کناره گیری کرد و این تلاش هم تقریباً میتوان گفت با نتیجه چندانی روبه رو نشد اما اتفاق مهمی که در واقع باعث شد که جنبش خلافت کارش در واقع خاتمه پیدا کند و عملاً میشود گفت بدون دستاورد خیلی جدی و مهمی به پایان برسد بحث این بود که اساساً دیگر در سال ۱۹۲۲ مجلس ترکیه سلطنت را از خلافت جدا کرد بعد در سال ۱۹۲۴ عملاً دیگر خلافت عثمانی بر چیده شد حکومت جمهوری در واقع ترکیه شکل میگیرد خلیفه در ترکیه اخراج شد و بدین ترتیب عملاً دیگه خلیفه وجود نداشت که بخواد جنبش خلافتی برای آن وجود داشته باشد بنابراین میتوانیم بگوییم که در واقع تحولات داخلی خود کشور ترکیه در قلمرو در واقع امپراطوری عثمانی ضربهی نهایی رو به جنبش خلافت زد بعد از اینکه این ضربه خورده شد در سال ۱۹۲۴ گروههایی که در واقع افرادی که در چارچوب جنبش خلافت فعالیت میکردند میتوانیم بگوییم که به دو دسته کلی تقسیم شدند یک عدهای از آنها کسانی بودند که همچنان به جنبش خلافت به رغم اینکه جنبش وجود نداشت وفادار بودند و هرچند فعالیت خیلی جدی نداشتند اینها بیشتر آمدند فعالیتها را بردند در زمینه های در واقع اجتماعی اقتصادی فرهنگی که میتوان گفت سردمدار رهبر این در واقع تفکر محمد علی جوهر بود گروهی هم بودند که نه از جنبش در واقع فاصله گرفتند خوب جنبشی دیگه وجود نداشت اینها آمدند در واقع به ملی گرایی روی آوردند که ابوالکلام آزاد در واقع به عنوان کسی که میشود گفت دو دوره مختلف را یک دوره کسی بود که حمایت کرد از جنبش خلافت بعد درواقع آمد پیوست به ملی گراها و این گونه افرادی مثل ابوالکلام آزاد در واقع جزء آن گروه دومی بودند که به ملی گرایی روی آوردند خوب همانطور که در عنوان این نشست هست از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۴ جنبش خلافت مطرح بود این تاریخ در واقع تاریخ رسمی دوره فعالیت جنبش خلافت و این به آن معنا نیست که پس از این ۱۹۲۴ دیگه هیچ گونه فعالیتی شکل نگرفت بعد از این دوره هم همچنان کمیته که خلافت در واقع به فعالیت خودش ادامه میداد و در سال ۱۹۲۵ دقیقاً یکسال بعد از این که جنبش خلافت رسماً خاتمه پیدا میکند کمیته خلافت جلسهای تشکیل داد و تاکید کردند بر این موضوع که از این به بعد دیگر بیشتر به مسائل در واقع آموزشی اقتصادی و فرهنگی خواهند پرداخت چون که در واقع خلافتی وجود ندارد که بخواهند به آن بپردازند در سال ۱۹۲۶ یعنی در واقع دو سال بعد پایان حکومت در واقع خلافت عثمانی میآید، هیئتی از همین رهبران در واقع جنبش خلافت به مکه رفتند و در آنجا با موسس سلسله آل سعود یعنی عبدالعزیز دیدار کردند و ظاهراً از او خواستند که خلافت را مجدداً احیا کنند که خوب آن هم به نتیجه ای نرسید آخرین نشست این کمیته یعنی کمیته خلافت ۱۹۳۳ یعنی چیزی حدود هفت هشت سال بعد از پایان جنبش خلافت شکل میگیرد و پس از آن بود که در واقع نشستهای جنبش خلافت و کمیته خلافت پایان پیدا کرد و دیگه ما نشستی را در این موضوع نداشتیم البته یک نکته ای که در واقع باید بهش اشاره کنیم این هست که مدتها بعد شاید حدود نیم قرن بعد در کشور بنگلادش امروزی ما جنبش خلافت در بنگال را داریم که شخصی به نام حافظی حضور در آنجا این جنبش را مطرح میکند و تلاش می کند که در واقع حکومت اسلامی را در آنجا به وجود آورد خیلی به صورت جدی این موضوع مطرح میشود یکی در واقع مسائل مهم منطقه بنگال تبدیل شد که البته آن هم در نهایت نتیجه ای رو در بر نداشت من فکر میکنم در واقع کلیتی که میشه دربارهی جنبش خلافت گفت این چیزهایی بود که من عرض کردم خدمتتون که بحثی هم در این بخش برادران علی بود که حالا آن را فکر کردم اشاراتی که کردیم در مورد محمد علی جوهر در واقع کفایت کند، تشکر میکنم.
خانم دکتر عبدی: در این بحبوحه ی جنبش خلافت در جریان بود سوالهایی که بر می انگیختند از سوی مردم بلند میشد یکی این بود که اصلاً خلافت خودش به چه معنا هست؟ همون طور که اشاره کردند افرادی مثل ابوالکلام آزاد اصلاً یک کتاب نوشتند که خلافت معنی عربیاش یعنی چی تو شبه جزیره عرب خلافت به چه معنا بوده و این دو در طول تاریخ اسلام بررسی کردند همین افرادی مثل سید سلیمان ندلی یک کتابی نوشتند که آیا فقط هندوستان هست که دارد طرفداری خلافت میکند یا نه کشورهای دیگر دنیا اسلام هستند، پس دونه دونه اشاره کرده که در دنیا از آفریقا، آسیا و کشورهای حتی اروپایی هم گرفته شما می بینید که اینها جنبش خلافت موافق هستند سوال دیگری که مطرح میشود برای مردم این بود که اصلاً فرق خلافت با سلطنت به چه معناست اصلاً فرق داره یا نه یا یکی هستند؟ بعد مطرح شد اینکه اصلاً چه اشکالی دارد خود هندوستان برای خودش یک شیخ الاسلام داشته باشد چه چیزی هست که ما خلافت عثمانی را بخواهیم به رسمیت بشناسیم این سوال زمانی به وجود آمد که دیگر تقریباً دیدند خلافت عثمانی از دستش ناامید میشوند، گفتند که آن دیگر دارد از بین میرود ما خودمان در داخل هندوستان یک شیخ الاسلام داشته باشیم و این در ایالتهای مختلف نایب داشته باشد بعد یک سوالی که از خود انگلیس بود این بود که اگر مردم هندوستان آنقدر بخواهند پافشاری کنند که ما باید یک خلیفه ای عثمانی داشته باشیم واز آن خلیفه عثمانی حمایت کنیم پس این وسط من چی میشوم؟ و اگر کسانی دیگر نخواهند به من گوش بدهند سرزمین هند را کلاً من از دست میدهم با دویستاندی سال که من برای نگه داشتن این سلطنت، این هندوستان آنقدر زحمت کشیدم از آن وسط علیگری که سر سید احمد خان به وجود آورده بود و ام یو وی کالج که بعداً علیگر شد امروز ما آن را با نام دیگر علیگر یونیورسیتی در شهر علیگر میشناسیم اینا به رابطه فکری که سر سید داشته اصلاً با این تحلیل مخالف بود با این جنبش مخالف بودند و علت مخالفت سر سید احمد خان این بود که میگفت که تا زمانی که ما از نظر آموزش قوی نشویم و بعد از نظر قوی نشویم ما نمی توانیم با آن بلوغ سیاسی برسیم و به مبارزه سیاسی بپردازیم بر این اساس سر سید احمد خان موضوعش خلافت نبود سر سید احمد خان حتی با انجمنهایی که اشخاص مختلف در طول هندوستان برگزار میکردند بعداً حتی با آنها مخالف بود مثلاً انجمن که امیر علی برگزار میکرد یکی از حقوقدانهای بسیار برجسته ی هندوستان بود یا انجمنهای مختلفی که در شهرهای مختلف چه فرهنگی چه سیاسی بودند برگزار میشد با آن مخالف بود به این دلیل که ما فعلاً باید آموزش ببینیم مردم را از نظر آموزش قوی کنیم و بعد آهسته به آن بلوغ سیاسی برسیم و آن دانشجویانی کالیج علیگر نمیگذاشتند که اینها این جنبش خلافت بخواهند شرکت کنند در مقابل مخالفتی که مردمان علیگر میکردند علمای هند تصمیم گرفتند که جمعیت علمای هند را تشکیل بدهند که امروزه هم هنوز هست جمعیت علمای هند حتی این عده هم که اصلاً با علیگریها مشکل داشتند و همون طور که اشاره کرد نه یک مسئله ای هم پیش آمد اگر پس ما بگوییم که هندوستان اصلاً خلافت عثمانی را قبول ندارد پس یعنی هند کشوری هست که بلاتکلیف و بدون امام هست پس اصلاً در این کشور انگار در کشوری کافر بودن ما باید هجرت بکنیم البته خیلی بردی نداشت در این فضای فکری، خلافت چی، فرق خلافت با سلطنت چی هست آیا ما باید خلافت از خودمان داشته باشیم یا از بیرون داشته باشیم. پس سر سید احمد خان جانشین سید محمود ایشان کتابی نوشت به نام خلافت و انگلستان، ایشان اولین قاضی بودند که در دورۀ هند بریتانیا قاضی بودند و جزو قاضیانی بودند که سوبجات متحد یعنی آن موقع آگرا قسمتهای شمالی هند میشد آنها را های کورت آنها را دادگستری اعلی آنها را ایشان بر عهده داشتند و کتابهایی قانونی که انگلستان نوشته بود بیشتر آن را همین قاضی سید محمود از انگلیسی به اردو ترجمه کرد و یک قانوندان بسیار برجسته آن موقع در هندوستان بود. در این کتاب سال ۱۹۱۵ به انگلیسی در اول آن نوشت به نام ایست اند وست و نوشت که من برای این کتاب را به انگلیسی مینویسم تا برای همهی غربیها روشن شود که اصلاً منظورمون از خلافت چی هست بعد در سال ۱۹۲۱ با تشویق که دوستانش کردند این کتاب به اردو، خودش نه ولی دوستانش، ترجمه کردند در مقدمۀ این کتاب یک فرد انگلیسی تازه مسلمان شده بود و سر دبیر یکی از روزنامههای بمبئی را بر عهده داشت ایشان مقدمهای نوشت مقدمه اش این بود این کتاب که نوشته شده یک فرصت خوبی هست برای انگلیس تا انگلیس اولاً به طور مستقیم بفهمد که احساسات مردم نسبت به خلافت چی هست، به طور مستقیم هم دارد یک فرد هندوستانی مینویسد از مسئله خلافت یکی اینکه اهل مغرب دچار غرور شدند که شرق و هندوستان خودشان را اعتنا نمیکنند و اصلاً متوجه منظور حرف اینها هستند چه برسه به مسئله خلافت، عبدو تازه مسلمانان شده بود از مذهب اسلام دفاع کرد. ببینید که اسلام مذهبی دارد که گوید قانون، قانون الهی هست منتها این قانون باید توسط یک نفردر جامعه اجرا شود و اسم این را اینها میگذارند خلیفه منتها خلیفه میتواند هر کس باشد خلیفه میتواند عرب باشد یا میتواند نباشد؛ خلیفه میتواند در بغداد حکومت کند یا در قسطنطنیه حکومت بکند و با این که خودش یک فرد انگلیسی بود اینطوری مینویسد که موضوع که اصلاً انگلیسیها دارند مسئله خلافت را در هندوستان زیر سوال میبرند قضیه این هست که تازمانی که عثمانی بود انگلیس هیچی نمیگفت در حالیکه عثمانی الان میخواهد خودش را پیشرفت دهد به ترقی برسد انگلیس صداش را بلند کرده و گوید من امیدوار بودم که سید محمود از نظر معاشرتی از نظر اجتماعی این بحث خلافت را ایشان بیشتر بشکافد. منتها خوانندگان این کتاب باید توجه داشته باشند که این بحث بیشتر از اینکه بحث مذهبی باشد یک بحث اجتماعی هست برای دنیا برای انگلیس هست. او این کتاب را به پنج قسمت تقسیم میکند و در آخرش یک خاتمه ای دارد. اول کتاب مینویسد که این موضوع خلافت از نظر تاریخی بررسی میکند، از نظر کشور هندوستان، از نظر جغرافیایی بررسی میکند، بعد از نظر اینکه خلافت عثمانی در هندوستان هستش چطوری برخورد میکند بررسی میکند و اول هم اینجوری شروع میکند که دلیل نوشتن این کتاب به من این بود که به تازگی این یعنی دورهای که خوب تازه جریان خلافت، حملات یونانیها به عثمانیها شروع شده بود و عثمانیها دیگر خاک خودشان را داشتند از دست میدادند مناطق هرزه گوین بوسنی، مراکش، جنوب یونان اینها را داشتن از دست میدادند بعد جاستی سید محمود میگوید که به تازگی سرکار هند یعنی دولت انگلستان یک اشتهاری یک اعلامیهای زده و این هم این هست که با این عنوان که مسئله خلافت و دیانت و گفتگو نوشته که مسئله خلافت در هندوستان چیز جدیدی هست و در تاریخ هندوستان سابقه نداشته به این اسم بلند کردند و میخواهند آخرش این را برساند به پان اسلامیست برسانند سرکار هند یک همچین اعلامیه ای داده و من در قبال اعلامیه این کتاب را مینویسم اول شروع میکند مسئله خلافت را از دورهی صدر اسلام توضیح میدهد، پس بنابراین خلافت در جهان اسلام بوده و مسئله خلفای راشدین را توضیح میدهد، مسئله خلفای اموی و عباسی توضیح میدهد این بخش تموم شد. بخش دوم میرسد به این که اصلاً آیا هندوستان در طول خلافت عثمانی را قبول داشته یا نداشته، بعد گویدکه از سال ۱۵۱۷م زمانی که سلیم اول به مصر حمله کرد و آنجا را گرفت با اجازه آن خودش رو خلیفه نامید و نه تنها خلیفه نامیدن نبود، بلکه مناطق اسلامی اینها حاکم بود و اجازه داشت خلیفه به مناطق دیگر تحت تصرف خودش در بیاورد حالا چه با شمشیر باشد چه با چیزای دیگه باشد. ما در دوره خلافت عثمانی هست که ما می بینیم قلمرو اسلامی هی دارد گسترش پیدا میکند و خلیفه بودش که مقامات مقدسه، یعنی همه چی، هم مکه، هم مدینه، هم عراق، هم کربلا، هم نجف این آن موقع تحت قلمرو عثمانی بودند آنها را سرپرستی میکرد این بحث را در کتاب قاضی سید محمود هم تمام شد. بعد میرسد به این که خوب خلیفه که در دورهی اسلامی بوده، هندوستان هم که از دورهای که سلیم اول بوده، این مسئله خلافت را قبول داشته خلیفه باید چه شرایطی داشته باشد و آن شرایط از نظر اسلامی توضیح میدهد و اینکه اطاعت از خلیفه در آیین مسلمانها واجب هست را توضیح میدهد و فقط اشاره میکند که در دورۀ اکبرشاه هست که ما چندان اطاعتی از خلیفه عثمانی نمی بینیم چون که در آن دوره اصلاً دنیا میگفتند که خود تیمور بوده که تیمور برتری داشته و غرور داشته که نمیخواسته زیر نظر عثمانی برد باقی در زمانهای بعد از اکبر ما تقریباً در طول این دوره میبینیم اینها خلافت عثمانی را قبول داشتند و حتی میگه که در سال ۱۵۳۳ زمانی که همایون به گجرات حمله میکنه برای اینکه حاکم گجرات قانع بکنه که تو باید زیر دست من باشی جوازنامهاش را از خلافت عثمانی وقت میگیرد و میگوید که یکی از نیروی دریایی عثمانی به نام سید علی موقعی که برای نگرفتن مرز هرمز از پرتقالیها به آن کشورهای منطقه داشته سفر میکرد یک سفر نامهای مینویسد به نام مرآت الممالک و در آن کتاب به خوبی آنها را توضیح میدهد. هر جا رفته دیده سکه به نام خلیفه عثمانی هست، خطبه به نام آن خوانده میشود و مردم در نماز جمعه مساجد جامع برای خلیفه عثمانی دعا میکنند، این بخش از کتاب قاضی سید محمود هم تمام شد. بعد قاضی سید محمود یک سوالی دیگری مطرح میکند که میگوید که یک از افسران انگلیسی در شهر مدراز یعنی جنوب هند یکی از شهرهای جنوب هندوستان در یک انجمن به نام انجمن تاریخی گفته که اصلاً دنیای اسلام هیچ وقت خلافت عثمانی را قبول نداشته چون شهر که هر خلیفه بودند و در دوره اسلامی شرایط دیگری داشته؛ اصلاً عثمانی بودند. بعد قاضی سید محمود از خود هندوستان شروع میکند، گوید اگر منظورتان ما هندوستانیها هستیم اصلاً این فکر که هندوستان خلافت عثمانی را بپذیرد این فکر را که خود انگلیسیها در ما ایجاد کردند این حس دوستی و حس اطاعت را که اینها در ما ایجاد کردند، گوید زمانی که انگلیس با تیپو سلطان یعنی تیپو سلطان داشت با انگلیس میجنگید انگلیسیها بدو بدو دویدن از خلافت عثمانی نامه جواز گرفتند که به تیپو سلطان بگو انقد طرفدار فرانسویها نباشد، طرفدار ما باشد. زمانی که جنگ ۱۸۵۷ شد مردم به یک حالت خود جوش به خلافتانگلیسیها بلند شده بودند گوید باز انگلیس بود که بدو بدو دوید از خلافت عثمانی نامه گرفت جواز گرفت که به مردم جواز دهند که مردم باید از ولی نعمت خودشان اطاعت کنند بعد گوید در جنگهایی که ۱۸۷۲- ۱۸۹۲ همین جور خلافت عثمانی داشته با عثمانی که اصلاً نمیخواسته جنگ کند، همش در جنگها وادار میکردند حالا جنگ بلقان بوده، جنگ کریمه بوده، گوید در این جنگها بوده از طرف نیروهای هندی بودند، میرفتند در این جنگها شرکت میکردند منتها انگلیس اینجوری میگفت که ما برای دفاع از خلیفه عثمانی هست که ما از مردمان هندوستان میخواهیم اینها بیایند و علیه یونان هستند، در آن شرکت بکنند بعد تا اینجا که میرسد گوید ما الان رسیدیم به جایی که دوباره عثمانی را وارد جنگی کردند و دوباره میگویند که ما باید از نیروهای هندوستان بفرستیم به جنگ برای عثمانی که جنگ دارد یا با طرابلس جنگ دارد، آن موقع جنگ با طرابلس و یونان داشته؛ بعد قاضی سید محمود این دفعه دولت انگلیس برگشت گفت که ما در جنگ طوری شرکت میکنیم که هیچ اصلاً طرف معاملمون خلافت عثمانی نیست که ما میخواهیم در این جنگ از نیروهای هندی استفاده کنیم برای اینکه از خلیفه عثمانیها ما دفاع بکنیم ولی ما عملاً همچین چیزی را ندیدیم که انگلیس دارد انجام میدهد بعدش هم گفت چون خلافت عثمانی با آلمانیها دوست شده پس اصلاً خلافت، دشمن انگلیسها هست این خلاف حرفی بود که اول دولت انگلیس به ما زد و به این قسمت کتابش که میرسد سید محمود برمیگردد میگوید که الان زمانهای شده که دست انگلیس کاملاً باز شده و ما به نیک نیستی انگلیس دیگر نمیتوانیم اعتماد بکنیم بعد میگه در این حول و حوش دو تا قضیه پیش آمد یکی اینکه آن جوانهایی که در خلافت عثمانی بودند اینها یک جوش میهنی برداشت که انگلیس از آن قضیه ترسید و از طرف دیگر انگلیس دید آلمان با عثمانی متحد شده بیشتر از آن ترسید و از آن طرف هم اصلاً انگلیس و روس ایران را داشتند تباه میکردند ایران که دیگر جزء خلافت ما نیست ولی ما داریم میبینیم که انگلیس حتی ایران هم جزو یکی از کشورهای اسلامیمان هستش آن هم دارد از بین میرود بعد میگوید که ما وقتی میگویم که ما نیروهای هندی نمیخواهیم استفاده بدیم برای اینکه به جنگ عثمانی برند دولت انگلیس مرتب این منت را سر ما میگذارد که زمانی که عثمانی شما خلافت عثمانی شما در جنگ کریمه و در جنگ بلقان دچار مشکل شده بود من خیلی کمکش کردم من راهنماییاش کردم و اتفاقاً در این قضیهای که مردم هند بروند و برای دولت عثمانی بجنگند گاندی و افرادی که و رهبرهایی که برای آن موقع بودند در جنبش خلافت یا در آن موقع هندوستان بسیار مردم را تشویق میکردند که بروند منتها بعدها متوجه شدند که اصلاً اینها موضوع دفاع از سرزمین اسلامی نیست و عملاً سربازی که میرود آنجا عملاً دارد با خلافت عثمانی وارد جنگ میشود بعد سید محمود میگوید، بله واقعاً وقتی ما به تاریخ نگاه میکنیم انگلیس به سر ما منت دارد چون که کمک میکرد به عثمانی اگر مثلاً ایتالیا با او جنگ میکرد کمک میکرده، اگه یونان با او جنگ میکرده کمک میکرده، کمک فکری هم حتی میکرد. یک سوالی مطرح میکند این که چطور میشود که انگلیس آن موقع کمک میکرده الان میگوید من خلافت عثمانی هستم. قضیه این که انگلیس با روس از آن اول رقابت داشتند. انگلیس این طرف دنیا بود، روس هم این طرف دنیا بود بین این دو تا منطقهی هندوستان بوده و منطقهی آسیای صغیر بوده چیزی که برای انگلیس اول و آخر مهم بوده این منطقه هندوستان بوده در قبال روسیه بوده، هر موقع که فکر میکرده که روسیه ممکن به خاطر خاک هندوستان حمله کند با عثمانی دوست میشده هر وقت فکر میکرده نمیکند با عثمانی دشمن میشده خوب این که پشتش همش منافع خودش، در هندوستان حفظ میکرده اصلاً ربطی نداره بخواد که سر ما منت بذاره و میگه که دوستی انگلیس دوستی بی غرضی نیست و دوستی که الان دارد ادعاش میکند یک همچین چیزی نیست بعداً میگه آن جنگی که اینها با عثمانی در جنگ کریمه راه انداختند اصلاً دعوای دو کلیسای روم و یونان بود و هیچ ربطی به عثمانی نداشته منتها این انگلیس آمد عثمانی را وارد معامله کند وقتی عثمانی وارد معامله شد اصلاً کاری نداشت اما همین که دید عثمانی دارد شکست میخورد و اگر عثمانی شکست بخورد روس میآید به عثمانی مناطقی از عثمانی را میگیرد و همینطور میآید به خاک هندوستان پیشروی میکند، بعد آن موقع رفتش و خلافت عثمانی را مردم بیایند به خلافت عثمانی کمک کنند، دوباره این حرف رو زد. بعد میگه دوره ای هم که ما داریم انگلیس از اول میبینیم مناطق عثمانی یواش یواش دارد از بین میرود، مراکش از بین رفت، صربیا از بین رفت، قبرس از بین رفت اینها رو هی داره انگلیس میگیرد و یک ذرهاش را با مراکش را به فرانسه میدهد، لیبی را به فرانسه میدهد، نمیدانم جزیره قبرس را دارد به یونان میدهد میگوید اینکه آن خلافتی که ما انتظار داشتم که این دارد از او حمایت هم نمیکند و میگوید که این همان انگلیس بود که درست زمانی که مردم این همه تپش داشتند برای خلافت برای جنبش خلافت، همین انگلیس رفت به شریف حسین رشوه داد که شریف حسین بخواهد که من خادم این حرمین شریفین هستم و اصلاً عربها اصلاً نمیخواهند زیر نظر عثمانیها باشند، عثمانیها را به خلافت خودشان قبول داشته باشند، این قسمت از کتاب سید محمود هم تمام شد. گوید که انقدر خلافت عثمانی را قبول داشتیم که زمانی که جنگ جهانی اول شروع میشد، یک هیئتی از ما به نزد خلیفه به خلافت عثمانی میرود و از خلافت وقت آن موقع خواهش میکند که تو اصلاً در جنگ جهانی اول خودت را دخالت نده! منتها انگلیس اصلاً نذاشت که حرف این هیئت ما که آنجا رفته بودند پیش برود و در آخر کتابش سید محمود مینویسد که این جنبش خلافتی که به وجود آمده و آرام آرام که دارد کم رنگ میشود، از بین میرود. این یک نور روشنی هست برای اتحاد اسلام و تمام ترس انگلیس از آن موقع هست که آن اتحاد شکل نگیرد و این حرف را که گاندی هم زده بود دوباره خودش مجدداً تکرار میکند و به نقل از گاندی دوباره تکرار میکند که اگر دنیای اسلام و آسیا میخواد نجات پیدا میکند، نجات این دو در نجات آسیا هست. من خلاصۀ کتاب سید محمود تمام شد. من فقط یک عرضی دارم و آن این هست که انگلیس مرتب با این جنبش خلافت مخالفت میکرد. این بنده خدا دچار اشتباهی شده بود که دویست و اندی سال هم در هندوستان حکومت کرده بود و همهاش از این میترسید که اگر هندوستان و مردم هندوستان از او تبیعت نکنند و بخواهند از یک کسی که غیر، دورتر هست، خلافت عثمانی از آن تبعیت بکنند پس این چی میشود در حالیکه اصلاً منظورشون این نبود همین طور که آقای دکتر اشاره کردند وقتی هیئت از هندوستان ژانویه ۱۹۲۰ میرود لندن و اکتبر ۱۹۲۰ برمیگردد. هشت ماه این هیئت به کشورهای انگلیس، ونیز میرود، لندن میرود، پاریس میرود که با مردم مختلف و روم میرود با پاپ صحبت میکند که حرف ما این هست. این رفت این هیئت به لندن میروند. یکی از اعضای هیئت سید سلیمان ندوی بود. سید سلیمان ندوی تاریخدان بسیار برجسته هندوستان هست. وقتی که محمد علی جوهر صحبت میکند با عنوان رئیس آن هیئت صحبت میکند. نوبت به سید سلیمان ندوی که میرسد، ایشان برمیگردد میگوید که من در تکمیل سخنان محمد علی جوهر این را میگویم که حکومت پادشاه سلامت، همچنان باشد. من تنها مولوی یعنی فرد روحانی هستم که از هندوستان آمدم و به سفارش مولانا عبدالباری. مولانا عبدالباری همچنان که ایشان اشاره کردند یکی از علمای بسیار معروف فرنگی محلاند که اصلاً فرنگی محل مثل یک حوزه علمیه ما میماند، بسیار مهم هست. در هندوستان از طرف ایشان آمدم که این را بگویم پادشاه سلامت باشد، حکومتش باشد منتها ما میخواهیم عرض پادشاه سلامت و ولی نعمت ما حکومت انگلیس هست برسانیم که این مسئله خلافت مسئله مذهبی مسلمانان هست و این را به اختیار ما بگذارید. همین حرف را مردمان دارالعلوم دیوبند در نامهای به نایب السلطنه انگلیس در هند مینویسند که پادشاه سلامت حکومتش باشد، ما فقط میخواهیم که این قضیه را از دید مذهبی امورش را به مسلمانان واگذار کنید و خلافت عثمانی ما باشد. محمد علی جوهر و شوکت علی دو برادری که خیلی در این نهضت نقش داشتند. اینها را وقتی میآیند و میگیرند. یک دفعه وقتی میآیند و میگیرند به این جرم میگیرند که اینها بر علیه حکومت وقت انگلیس شورش کردند مادر اینها میرود جلو و میگوید که پسرای من هیچ وقت علیه ولی نعمت خودشان شورش نکردند، اینها خواستههایی دارند و خواستههاشون هم این هست که خلافت عثمانی همچنان برقرار باشد و نمونههای دیگری که در تاریخ ثبت شده، چه در سخنرانیهاشون، چه در دیدارهای که این مردم و این رهبرها، علما، صوفیها، سجاده نشینهایی که با رهبرهای مثلاً نایب السلطنه هند در انگلیس صحبت میکردند با این الفاظ استفاده میکردند که پادشاه سلامت انگلیس ما باشد، ولی نعمت ما باشد، ما هم که رعیت او هستیم، ما هم تابع امر او هستیم، منتها ما فقط میخواهیم خلافت عثمانی سر جایش باشد. متأسفانه انگلیس تا آخر این حرف را متوجه نشد که این مردم اصلاً این مسئله را مسئله سیاسی جاری بکنند فقط میخواهند بگویند که اصلاً مسئله خلافت دیگر باید باشد. این تنها ترس اش از این بود که اگر اینها گرفته شد پس تکلیف خودش چی میشود یک چیز دیگر که ترس انگلیس را بیشتر میکرد این بود که در همان دوره اینها شروع به کنگره و حس مسلم لیگ آن موقع شکل میگیرد و اینها مطالباتشان این بود که همیشه جزو مجلس شورای هند همیشه همه انگلیسیها بودند همیشه جزو قاضیها انگلیسیها بودند جزو افسرهای ارشد ارتش همه انگلیسی بودند، خوب این را به خود ما واگذار کنید حالا مثلاً کرسیهای بیشتری، کمتری به ما هندوستانیها واگذار کند این چیزی بود که انگلیس نمیتوانست آن را کنترل بکند که از یک طرف مردم به یک تقریباً آگاهی رسیدند که میخواهند به آن بیداری رسیدند که میخواهند بگویند، در اداره حکومت خودمان شریک باشیم و از طرف دیگر هم خلافت انگلیس را خواستند داشته باشند. یک چیز جالبی هم بود که در این نهضت از همان اول تا آخر آن هندوها و مسلمانان با هم بودند، صوفیها بودند، عرفا بودند، سجاده نشینها یعنی کسانی که متولی داستان یک مزار عرفانی بودند؛ آنها همه بودند، علمای مختلف همه بودند، این چیزی بود که انگلیس نمیتوانست اینها را جذب یعنی هضم کند. گاندی از همان اول گفت که من در این نهضت آمدم چون وقتی میبینم برادران مسلمان من در طرب هستند و میتپند من نمیتوانم خودم رو بیطرف اعلام کنم. ایشان اشاره کردند که جنبش ترک موالات بود، این یعنی یک اعتصاب سراسری در سراسر هندوستان گذاشتند که واقعاً داشت پایهه ای اقتصادی مملکت را فلج میکرد و اولین مطرح کنندهاش گاندی بود که گفت ما دولت را با رویکرد میکنیم. گاندی تمام القابی که انگلیس به او داده بود، مدال هایی که انگلیس به او داده بود، برگرداند. تاگور لقب سر انگلیس بهش داده بود، برگردد یعنی شما میبینید در این نهضت هندوها و مسلمانها دوش به دوش هم حرکت میکنند چیزی که انگلیسی نمیتوانست بفهمد که این نهضت برای این مسئله تمام هندو هست منتها در وسط آن ریشه دوانی میکرد که این چیزی بود که نمیتوانست درک کند ولی آخر سر یعنی حکومت مسلمانها را هندوها را به خودشان واگذار کرد و با این شرط که گفت هندوستانیها حکومت خودمختار داشته باشند ولی اگر مشکل هم داشتیم خودتان حل میکنید دیگر با من کار نمی کنید و این نهضت چون دیگر وقتی سال ۱۹۲۴ خود عثمانی کنار کشید نهضت تقریباً از بین رفت. تلاشهایی شد همونطور که اشاره کردند ولی این نهضت دیگه دوام نیاورد، خیلی سر خورده شدند. پیش از خود عثمانیها داشتند برای این نهضت داشتند تلاش میکردند و بعد دیدند که یک دفعه خود عثمانی عقب کشید و یک جملهای گاندی دارد که به گاندی گفتند که خودت را داشتی برای نهضت میکشتی چی شد؟ گفت اگر من پیغمبر بودم و میدانستم این جنبش به جایی نمیرسد باز از برادرهای مسلمان هموطنم در این ماجرا بودند من حمایت میکردم.